با ما همراه باشید

اپیزود پانزدهم: سکوت فرشتگان

ScenarioCast
ScenarioCast
اپیزود پانزدهم: سکوت فرشتگان
Loading
/

یکی از بهترین فیلم های سال ۲۰۲۱ که تونست خیلی سریع محبوبیت جهانی بدست بیاره، فیلم زیبای کوداست. کودا قبل از اینکه شروع به درو کردن جایزه های مختلف کنه، یه فیلم مهجور و بی سر و صدا محسوب می‌شد. اما موفقیت هیچ وقت بی صدا نیست.

کودا یه داستان زیبا از یه دختر نوجوون رو روایت میکنه که تنها تفاوتش با بقیه ی هم سن و سال هاش اینه که تو یه خانواده ی ناشنوا به دنیا اومده. کلمه ی کودا مخفف عبارت child of deaf adult یا کودکی با والدین ناشنواست. توی زبان فارسی هم به بچه های شنوایی که از پدر و مادر ناشنوا به دنیا میان، همین کودا گفته میشه.

ناشنوا بودن

اختلال شنوایی یه جورایی موروثیه و خیلی کم پیش میاد کسی که توی چند نسل گذشته ی خانواده اش، کسی ناشنوا نبوده، ناشنوا به دنیا بیاد. ولی برعکسِ این موضوع اصلا صدق نمیکنه. یعنی وقتی دو نفر ناشنوا هستن، احتمال اینکه بچه شون شنوا باشه، اصلا کم نیست. بچه ای شنوا که شاید در ظاهر با بقیه ی آدم ها فرقی نداشته باشه، اما شرایط زندگیش و خونه ای که توش بزرگ میشه، یه چیز کاملا متفاوته. و حالا ما قراره تا با دیدن این فیلم یه برش کوتاه از زندگی یه کودا و خانواده ی ناشنواش رو تماشا کنیم.

ماجرای فیلم اصلی

سال ۲۰۱۴ یه فیلم فرانسوی به اسم خانواده ی بلیر (La Famille Bélier) ساخته میشه که دقیقا یه همچین سناریویی داشته. این فیلم توی فرانسه فروش خوبی داشت اما نتونست موفقیت های جهانی بدست بیاره و حتی خیلی مورد نقد جامعه ی ناشنواها قرار گرفت. چون کارگردانش از بازیگرهای شنوا تو نقش ناشنواهای فیلم استفاده کرده بود و اونا نتونسته بودن تا نقششون رو درست ایفا کنن.

فیلیپ روزلت (Philippe Rousselet) یکی از تهیه کننده های این فیلم بود که یه جورایی امتیاز بازسازی اثر رو هم داشته. به همین خاطر چند سال بعد از اکران فیلم تصمیم میگیره تا یه اقتباس انگلیسی زبان از این فیلم بسازه. اون به همراه چند تا تهیه کننده ی آمریکایی پیشنهاد ساخت این اقتباس رو به شان هدر (Sian Heder) میدن.

شان هدر یه کارگردان جوون آمریکاییه که تا قبل از پذیرفتن این کار، فقط یه فیلم بلند سینمایی توی کارنامه اش داشت. اما همین سابقه کافی بود تا تهیه کننده ها ازش بخوان تا فیلم خانواده ی بلیر رو بازسازی کنه. اونا از هدر خواستن تا نوشتن فیلمنامه رو هم خودش به عهده بگیره و اون رو جوری تغییر بده که این بار سناریوی فیلم بهتر نمایش داده بشه. هدر هم با زیبایی تمام مغز داستان رو نگه میداره و شروع به تغییر جزییات فیلمنامه ی اصلی میکنه. مثلا توی فیلم فرانسوی خانواده ی ناشنوا کشاورز هستن ولی توی فیلمنامه ی هدر ماهیگیر.

انتخاب بازیگرهای ناشنوا

شان هدر برای اینکه بتونه جزئیات خیلی ریز رو هم توی فیلمش رعایت کنه از دوتا دستیار مسلط به زبان اشاره آمریکایی استفاده میکرد. که اتفاقا خودشون هم کودا بودن. اما مهم‌تر از همه اینکه تصمیم گرفت تا از بازیگرهای ناشنوا استفاده کنه که ریسک خیلی بزرگی برای فیلم محسوب میشد. و اول از همه رفت سراغ مارلی ماتلین (Marlee Matlin) تا یه جورایی خیال تهیه کننده ها رو راحت کنه. مارلی ماتلین که نقش مادر خانواده رو بازی میکرد یه بازیگر خوش سابقه است که اتفاقا سال ۱۹۸۶ برای فیلم Children of a Lesser God جایزه ی اسکار بهترین بازیگر نقش اول رو گرفته.

بعد از این انتخاب، تهیه کننده ها به هدر گفتن که خدایی بقیه ی بازیگرها رو شنوا انتخاب کن. ولی مارلی ماتلین یه جورایی تهدید کرد که دوتا نقش ناشنوای دیگه هم، یعنی پدر و پسر خانواده، باید مثل خودش ناشنوا باشن. و تهدیدش هم جواب داد و تهیه کننده ها کوتاه اومدن. ماتلین هم از طریق ارتباطاتی که با انجمن ناشنوایان غرب، توی لس آنجلس داشت، تونست Troy Kotsur رو برای نقش پدر ناشنوا و Daniel Durant رو برای نقش پسر ناشنوای خانواده پیدا کنه.

ریسکی که موفق بود

انتخاب بازیگرهای ناشنوا یه ریسک بزرگ برای موفقیت فیلم محسوب می‌شد. اما این انتخاب باعث شد تا حرکت ها و رفتارهای این بازیگرها توی فیلم کاملا طبیعی باشه. اونا به هیچ وجه ادای ناشنوا بودن رو در نمیارن و این چیزیه که مخاطبِ شنوا هم متوجهش میشه. تو بعضی فیلم ها طرف می‌خواد مثلا نقش ناشنوا بازی کنه، ولی عملا بیشتر خودش رو شبیه خل و چلا میکنه. در صورتی که یه ناشنوا به هیچ وجه از لحاظ ذهنی عقب مونده نیست و به هیچ وجه رفتارهای غیر معمول نداره. و این چیزیه که ما به زیبایی و توی طبیعی ترین شکل ممکنش توی فیلم کودا می بینیم. مثلا اگر دقت میکردین، اونجایی از فیلم که پدر و مادر ناشنوا توی سالن کنسرت نشستن، دائما به اطراف خودشون نگاه میکنن و سرشون میچرخه. این یه رفتار طبیعی بین ناشنواها به حساب میاد که شاید اصلا کارگردان هم چیزی ازش نمیدونسته.

زبان اشاره و موسیقی

اما برسیم به نقش دختر شنوای خانواده یا همون کودا. امیلیا جونز (Emilia Jones) بازیگر ۱۹ ساله ی بریتانیایی برای اینکه بتونه از پس نقش سخت خودش بر بیاد، حدود ۹ ماهِ تموم مشغول یاد گرفتن زبان اشاره ی آمریکایی شد. راستی، یه نکته بگم. بعضی ها فکر می‌کنن زبان اشاره یه چیز مشترک بین همه ی کشورهاست. اما دقیقا مثل زبان گفتاری، زبان اشاره هم توی هر کشور متناسب با فرهنگ مردمش، متفاوته. حتی زبان اشاره ی آمریکایی با زبان اشاره ی انگلستانی فرق میکنه. امیلیا جونز مجبور بود تا انقدر به زبان اشاره ی آمریکایی مسلط بشه تا ضعف اون جلوی حرکت های طبیعی بقیه ی بازیگرها به چشم نیاد. از طرفی دیگه، امیلیا جونز مجبور بود تا تمرین های زیادی هم برای خوانندگی بکنه و چندتا تِرَک هم که برای فیلم ضبط کرد. به نظر چالش جالبی برای یه بازیگر ۱۹ ساله میاد. تمرین کردن همزمانِ زبان اشاره و زبان موسیقی. بازی کنار چندتا بازیگر ناشنوا هم چالش سختی بود که امیلیا به نسبت خوب از پسش براومد. و در مجموع خانواده ی ناشنوای فیلم انقدر خوب از پس نقشاشون براومدن که ما تو لحظه لحظه ی فیلم چیزی جز یه خانواده ی واقعی نمی بینیم.

موفقیت فیلم

کودا اولین بار تو ژانویه ی ۲۰۲۱ توی فستیوال فیلم ساندنس (Sundance Film Festival) اکران شد. دو روز بعد از اکران فیلم، تی وی پلاس اپل، امتیاز انتشار فیلم رو به مبلغ ۲۵ میلیون دلار خرید و بعد، حدود ۱۰ میلیون هم خرج کمپین های تبلیغاتیش کرد. ولی تخمین میزنن که فیلم یه ۱۰۰ میلیون دلاری برای تی وی پلاس درآمد داشته. البته موفقیت های فیلم تو جشنواره های مختلف تو این قضیه بی تاثیر نبوده. توی هفته ای که مراسم اسکار برگزار شد، کودا بیشتر از هر فیلم دیگه ای استریم شد و توی ۶۰۰ سالن سینما هم بازپخش شد. چرا که کودا تونسته بود توی هر سه تا بخشی که نامزد شده بود، جایزه اسکار رو نصیب خودش بکنه. یعنی بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه ی اقتباسی و بهترین بازیگر مرد. کودا جزء معدود فیلم هاییه که بدون حتی نامزد شدن تو بخش های مختلف اسکار، جایزه ی بهترین فیلم رو میگیره. اما مهم‌تر این که، این اولین باریه که یه فیلم نمایش خانگی موفق به گرفتن جایزه ی بهترین فیلم اسکار میشه. Troy Kotsur هم تبدیل به اولین بازیگر مرد ناشنوایی شد که موفق به گرفتن اسکار میشه. خلاصه اینکه کودا خیلی از رکوردها رو به اسم خودش ثبت کرد. به غیر از اسکار، توی جشنواره های مختلف دیگه مثل BAFTA هم تونست جایزه های زیادی رو مخصوصا برای فیلمنامه اش بگیره. در مجموع، یه چیزی حدود ۴۵ تا جایزه از جشنواره های مختلف که برای یه همچین فیلم درامی واقعا موفقیت بزرگیه. ولی بالاخره بیخود نیست که IMDb هشت و روتن تومیتوز ۹۴ درصد داره.

در نهایت

کودا بدون استفاده از بازیگرهای چهره، بدون استفاده از جلوه های ویژه ی سینمایی، بدون داشتن فیلمنامه ی پیچیده و پر پیچش، و با یه بودجه ی ۱۰ میلیون دلاری، یه تجربه ی فراموش نشدنی رو به مخاطبش هدیه میکنه. به معنی واقعی کلمه، هنر زیبای سینما رو به نمایش میزاره و در نهایت به چیزی میرسه که استحقاقش رو داشته. این روزها نمیتونی کسی رو پیدا کنی که بگه از دیدن کودا لذت نبرده. فرقی نمیکنه اهل چه ژانری از سینما باشی. کاری که کودا باهاتون میکنه اینه که میفهمین یه فیلم چقدر میتونه حال آدم رو بهتر کنه.

<از اینجا به بعد، داستان فیلم اسپویل میشه>

خانواده ی ناشنواها

اولین سکانس از فیلم با یه نمای لانگ شات از دریا و یه قایق کوچیک تک و تنها، و یه موسیقی پس زمینه شروع میشه. این موسیقی داره از این قایق کوچیک پخش میشه و یه دختر نوجوون در حالی که لباس کارگرها رو پوشیده و مشغول کار ماهیگیریه، داره این آهنگ رو زمزمه میکنه. اون حتی صدای موسیقی رو بیشتر از چیزی که هست میکنه. اما دو نفر دیگه ای که روی قایق هستن، بدون شکایت از صدای زیاد موسیقی، به کار خودشون ادامه میدن.

خیلی زود، از صمیمیت بین این افراد میفهمیم که اونها یه خانواده هستن و خیلی زودتر میفهمیم که روبی تنها فرد شنوای این خانواده است. خانواده ای که درآمدشون از راه ماهیگیره و جز یه قایق کوچیک، سرمایه ی دیگه ای ندارن. البته چرا. یه سرمایه ی خیلی بزرگ دارن. سرمایه ای به اسم خانواده.

بیشتر از اینکه ناشنوا بودن اعضای این خانواده به چشم بیاد، این صمیمیت و پیوندهای عمیق عاطفی این خانواده ست که خیلی خوشگل به تصویر کشیده میشه. نمیدونم، شاید این ویژگی زبان اشاره است که میتونه آدم ها رو بهم نزدیک تر کنه. شاید هم چون نمیتونن با آدم های شنوا ارتباط برقرار کنن، با همدیگه انقدر صمیمی هستن. یا شاید هم اونها فقط یه خانواده ی متحد و همدلِ معمولی هستن.

و تنها عضو شنوای خانواده

روبیِ ۱۷ ساله، کوچیکترین عضو این خانواده و تنها فرد شنواست و یه جورایی رابط این خانواده با بقیه ی آدم هاست. اون کنار بقیه ی اعضای خانواده اش کار میکنه و همزمان داره دوره ی دبیرستان خودش رو هم تموم میکنه. اون از یه طرف یه مسئولیت بزرگ در قبال خانواده اش روی دوشش داره و از طرفی هم مثل هر جوون دیگه، دوست داره دنبال علاقه ها و آرزوهای خودش بره. اون از همون بچگی یاد گرفته که یه جورایی گوش و زبون پدر و مادرش باشه. توی رستوران، توی هر محل عمومی و حتی توی مطب دکتر برای خصوصی ترین مریضی های والدینش.

روبی از وقتی که وارد مدرسه شده، همیشه از همکلاسی های خودش خجالت میکشیده که پدر و مادری ناشنوا داره. شاید واقعا هیچوقت کسی اون یا خانواده اش رو مسخره نکرده باشه، اما فقط نگاه های بقیه میتونه حس متفاوت بودن رو بهش القا کنه.

دلسوزی یا احترام

اتفاقا یه نکته ی جالب توی فیلم به چشمم اومد. اینکه توی فیلم، رفتارهای آدم های شنوا با ناشنواها خیلی عادی و معمولی بود. اصلا جایی از فیلم اینطور نشون داده نشد که مردم از دیدن اونها متعجب بشن یا مثلا احساس دلسوزی و ترحم داشته باشن. معمولا توی اینجور فیلم ها، کسی که یه ناتوانی جسمی داره همش محتاج کمک بقیه است و یه جورایی بدبخت بیچاره نشون داده میشه. اما واقعیت قضیه اینه که ناشنواها هم مثل بقیه ی آدم های یه جامعه، میتونن زندگی کنن و فقط لازمه که جامعه برای اونها حق و حقوق قائل بشه. نه اینکه بخواد براشون دلسوزی کنه.

توی فیلم هم میبینیم که خانواده ی ناشنوا کنار بقیه ی ماهیگیرها مشغول کار هستن. میبینیم که دوست روبی با برادر ناشنوای روبی رابطه ی عاشقانه میسازه و حتی میبینیم چقدر این خانواده با جامعه ی شنواها ارتباط خوبی میسازن. چیزی که متاسفانه شاید توی ایران شاهدش نباشیم. تو کشور ما، ناشنواها از خدمات اجتماعی خیلی کمی برخوردار هستن. به سختی میتونن تحصیل و اشتغال داشته باشن و خیلی وقت ها مجبور به انزوا میشن. توی این شرایطه که مسئولیت یه کودای شنوا توی یه خانواده خیلی سخت و سنگین میشه.

ترس از دیده شدن

اما برگردیم به فیلم و کودای داستان. روبی علی رغم کار و مسئولیت سنگینی که داره، تصمیم میگیره تا علاقه های خودش رو هم دنبال کنه. و برای اینکار مجبوره تا با ترس هاش روبه رو بشه. ترس دیده شدن، ترس شنیده شدن. اون حالا باید جلوی همکلاسی هاش زیر آواز بزنه تا استعدادش رو به استادش نشون بده. یه جایی از فیلم استاد موسیقیِ روبی بهش میگه که وقتی آواز میخونی چه حسی پیدا میکنی؟ روبی برای اینکه به این سوال جواب بده، مجبور میشه از زبان اشاره استفاده کنه. زبانی که راحت تر میتونه احساسات خودش رو باهاش نشون بده.

هر چی که داستان جلوتر میره، روبی بیشتر و بیشتر به دوراهیِ زندگیش نزدیک میشه. یه دوراهی بین خانواده و آرزوهاش. اون یا باید کنار خانواده اش بمونه و خودش رو وقف اونها کنه و یا برای رسیدن به آرزوی خوانندگی، اونها رو ترک کنه و به کالج بره. اما چه کسی جز خانواده اش میتونه تو این تصمیم گیری بهش کمک کنه؟

حمایت خانواده

وقتی یه پدر هستی، لازم نیست حتی گوشی برای شنیدن داشته باشی تا بفهمی دخترت چقدر خوب میتونه بخونه. فقط کافیه اون رو تو آغوش بگیری و دست هات رو روی حنجره اش بزاری تا ارتعاش استعدادش رو حس کنی.

وقتی یه مادر هستی، لازم نیست گوشی برای شنیدن داشته باشی تا صدای هنرنمایی دخترت رو بشنوی. فقط کافیه به قطره اشک تماشاچیانِ دخترت زل بزنی و ببینی که چطور صدای آواز اون میتونه احساساتشون رو به وجد بیاره.

وقتی یه برادر هستی، لازم نیست گوشی برای شنیدن داشته باشی تا بفهمی چه خواهر با استعدادی داری. فقط کافیه یک نفر، فقط یک نفر شنوا که اتفاقا عاشقش هم هستی، کنارت نشسته باشه و بهت بگه که اون خوب میخونه.

یکی از بهترین لحظه های فیلم اونجاییه که کارگردان فقط برای چند ثانیه صدا رو قطع میکنه و یه جورایی ما رو به جای ناشنواها قرار میده. کارگردان حالا فقط با حرکت های هنرمندانه ی دوربین، لحظه هایی رو برامون میسازه که شاید هیچوقت تجربه نکرده باشیم. و میفهمیم که این خانواده چه تصمیم سختی رو باید بگیره.

اما اونها پشت روبی هستن و خودشون اون رو برای آزمون ورودی به دانشگاه میبرن. روبی که دیگه تقریبا تصمیمش رو گرفته بود و میخواست پیش خانواده اش بمونه، حالا یه فرصت دوباره برای اثبات خودش داره. اما اثبات نه برای استادهای دانشگاه. بلکه برای خانواده ی خودش. اون وقتی میبینه که خانواده اش توی سالن اومدن، شروع به خوندن میکنه و احساسات خودش رو با زبان اشاره به اونها هدیه میده.

موسیقی برای ناشنواها

شعر زیبای Both Sides Now، نوشته یه شاعر کانادایی به اسم Joni Mitchell ئه که اولین بار سال ۱۹۶۸ توسط Judy Collins خونده شده و از اون موقع خیلی ها خوندنش و خیلی هم معروف شده. توی این فیلم هم املیا جونز بازیگر نقش روبی یه بار دیگه به زیبایی این شعر قشنگ رو میخونه. شعری که بی ربط با موضوع داستان هم نیست و یه جورایی میگه که چقدر متفاوت میشه به زندگی نگاه کرد.

این حرکت روبی توی فیلم که سعی کرد شعر رو به زبان اشاره هم بیان کنه، چند سالی هست که مخصوصا توی شبکه های اجتماعی یه عده انجام میدن. مثلا میان آهنگ های معروف رو به شکل زبان اشاره اجرا میکنن. این حرکت بیشتر از اینکه به درد ناشنواها بخوره، یه جورایی یه نمایش برای شنواهاست. چون نکته اینجاست که شعر و موسیقی برای آدم های ناشنواها خیلی قابل فهم نیست. حتی وقتی به شکل زبان اشاره درش بیارن. چون اصلا دستور زبان اشاره با زبان های گفتاری فرق میکنه. جالبه که بدونین بعضی از ناشنواها توی فهمیدن متن های رسمی و اداری هم مشکل دارن. دقیقا مثل کسی که مثلا زبان مادریش ترکی باشه و زبان فارسی رو در حد ارتباط گرفتن با بقیه یاد گرفته باشه. پس در نتیجه، ترجمه ی لغت به لغت یه شعر، نمیتونه زیبایی شعر رو به ناشنواها منتقل کنه. ولی توی فیلم، کارگردان منظور دیگه ای از این حرکت داشت. اون میخواست این رو نشون بده که روبی دلش میخواد با خانواده اش ارتباط بگیره. دلش میخواد برای اونها بخونه، حتی وقتی نمیتونن صداش رو بشنون.

فرشته ی نجات

روبی حالا توی دانشگاه قبول شده ولی دلش نمیخواد تا خانواده اش رو ترک کنه و از آغوش امن اونها دور بشه. کسی که تمام عمرش به خانواده اش کمک کرده و یه بار سنگین مسئولیت به دوش داشته، حالا نمیتونه راحت جدا بشه. اون برای خانواده اش مثل یه فرشته ی نجات بوده. کسی که میتونسته به خانواده اش کمک کنه تا توی جامعه راحت تر زندگی کنن. کسی که صدای خانواده اش رو به گوش بقیه میرسونده ولی در برابر خواسته های خودش سکوت می کرده. اما همین خانواده است که قدر فداکاری های دخترش رو میدونه و جز موفقیتش چیز دیگه ای نمی خواد. 

فیلم به ما یادآوری میکنه که آدم های ناشنوا بین ما زندگی میکنن. فیلم به ما یادآوری میکنه که کوداها بین ما زندگی میکنن. شاید در ظاهر با بقیه ی آدم ها فرقی نداشته باشن. ولی اونها فرشته هایی هستن برای خانواده هاشون. و گاهی اوقات ما چیزی نمیشنویم جز سکوت فرشتگان.