قتل های سریالی از اون موضوع های جذابیه که میتونه خیلی ها رو پای یه فیلم بشونه. وَ خب فیلم و سریال های زیادی هم با این سوژه ساخته شده. از دهه ی ۱۹۶۰ بگیر تا همین پارسال. که از بین اونها میشه هفت هشت ده تا فیلم شاخص اسم برد.
قشنگی ماجرا اینه که خیلی از این فیلم ها هم بر اساس یه ماجرای واقعی ساخته شده. قشنگی چیه، تلخی ماجرا البته. یعنی یه سری قتل واقعی و یه قاتل سریالی واقعی. قتل های سریالی یه موضوع تخیلی نیست و موردهای خیلی زیادی توی تاریخ بوده. موردهایی که بعضا حتی قاتل هیچوقت دستگیر نشده و حتی هویتش هم هنوز معلوم نیست. البته وقتی داشتم یه نگاهی به آمار قاتل های سریالی مینداختم، اینطور به نظر میرسه که تو یه دهه ی گذشته، تقریبا مورد خاصی نبوده و بیشتر موردها مربوط به قبل از سال ۲۰۰۰ میشه و کلا بیشتر هم مربوط به کشورهایی میشه که نسبتا ناامن هستن و آمار و جرم و جنایت شون بالاست. دیگه شاید با وجود پیشرفت تکنولوژی هایی مثل تشخیص DNA و این چیزا، عین قدیم پیدا کردن یه قاتل سریالی کار سختی نباشه. وَ خب وقتی زود دستگیر بشه، دیگه اسمش قاتل سریالی نیست.
ماجرای قتل های سریالی
کلا به خاطر خاص بودن ماجرای قتل های واقعی، فیلم های زیادی ازشون ساخته شده. از اون سمت، خیلی وقت ها هم یه داستان کاملا خیالی نوشته شده و به خاطر المان های هیجان انگیزی که میتونه ماجرای قتل های سریالی داشته باشه، اکثرا فیلم های پرطرفداری از آب درومده.
معمولا تو این جور فیلم ها، یه آدم روان پریشِ نسبتا باهوش به تصویر کشیده میشه که احتمالا یه جای زندگیش دچار یه کمبود یا مشکل روانی شده و حالا تبدیل به یه قاتل میشه که از کشتن بقیه لذت میبره. حالا نگیم لذت، حداقلش اینه که کشتن آدم ها تبدیل به یه ماموریت براش میشه. یه جورایی که اگر این کار رو نکنه، اذیت میشه. وَ معمولا هم اینطوریه که با یه الگوی مشخص میکشه و ممکنه حتی یه امضا هم از خودش بزاره که به بقیه بفهمونه که این قتل ها اصلا اتفاقی نبوده.
مسایل جنسی
خیلی وقتا قتل های سریالی یه ربطی به مسایل جنسی هم پیدا میکنه. حالا نه اینکه لزوما انگیزه ی قاتل تجاوز و این چیزا باشه. ولی وقتی ریشه ی قضیه رو نگاه میکنی، یا یه ربطی به مسایل جنسی از توش پیدا میکنی، یا یه عقده ی روانی از دوران بچگی قاتل. و قشنگی فیلم هایی که این سوژه رو انتخاب میکنن تو همین معماهای پشت قتل هاست.
معمولا این جور فیلم ها یه تعلیق و وحشت خاصی داره. دقیقا ویژگی های یه فیلم تریلر که تو فارسی میشه ترجمه اش کرد دلهره آور. این جور فیلم ها خوراکه اینه که یکم اکشن توش بریزی، یه خرده تم روانشناسی بهش بدی، یه خرده داستان رو هم پیچیده کنی. خلاصه ما وقتی یه فیلم با موضوع قتل های سریالی میبینیم، معمولا با یه فیلم جنایی، تریلر، معمایی، وحشتناک، روانشناسی، اکشن طرفیم.
بزارین دیگه کلی گویی نکنم و بریم چندتا مثال بزنم و تو ادامه چندتا از بهترین فیلم ها با موضوع قتل های سریالی رو معرفی و بررسی کنیم.
اولین فیلم این ژانر
بزارین به ترتیب سال ساخت شروع کنیم و اول بریم به سال ۱۹۶۰ و فیلم جاودانه ی سایکو، ساخته ی آلفرد هیچکاک. کسی که یه جورایی خودش مبدع ژانر تریلر به حساب میاد. این فیلم، یه کلاس درس فیلم سازیه برای کسی که میخواد بدونه چجوری میشه بدون استفاده از سکانس های وحشت، دلهره رو به جون مخاطب انداخت. تو فیلم سایکو، تک تک سکانس های به ظاهر عادی فیلم مثل تیکه های پازل میمونن که به تنهایی شاید گنگ و بی معنی باشن ولی وقتی کنار هم قرار میگیرن، تو یه لحظه مخاطب رو غافلگیر میکنن. ما قرار گذاشتیم فیلم هایی که ازشون حرف میزنیم رو خیلی اسپویل نکنیم، ولی نمیتونم نگم که سکانس حموم تو این فیلم یکی از پر ریزون ترین سکانس هاییه که به عمرم دیدم.
یکی از محبوب ترین کاراکترهای منفی
خب، این از اولین فیلم با موضوع قتل های سریالی، بیشتر برای کلاسیک بین ها. حالا یه ۳۰ سال بریم جلوتر و برسیم به یه شاهکار تمام عیار. فیلمی که تو اسکار سال ۱۹۹۲ تونست ۵ تا جایزه ی اصلی رو نصیب خودش بکنه. بهترین کارگردانی، فیلمنامه، بازیگر نقش اصلی مرد و زن، و البته جایزه ی بهترین فیلم سال. و این فیلم چیزی نیست جز، سکوت بره ها، با نقش آفرینی تکرار نشدنی سِر آنتونی هاپکینز، تو نقش دکتر هانیبال. یه روانشناس روانی. درسته که شخصیت هانیبال یه شخصیت خیالیه، ولی داستان قتل های سریالی که تو این فیلم نشون داده میشه بر اساس یه جریان واقعی نوشته شده. تقریبا میشه گفت که این اولین فیلم جنایی معماییه که ماجرای یه سری قتل سریالی رو به تصویر میکشه و یه جورایی الهام بخش بقیه ی فیلم های تو این سبک میشه.
شاخص ترین فیلم این ژانر
یکی از این فیلم ها که میشه گفت شاخص ترین فیلم این ژانره، چیزی نیست جز فیلم سون، ساخته ی دیوید فینچر. یعنی اگر کسی تا الان این فیلم رو ندیده باشه، حقشه که الان براش اسپویلش کنم.
ماجرای ساخت این فیلم جالبه. اندرو کوین واکر کسی بود که نمیدونم با چه ذهن مریضی داستان سون رو نوشت. ولی وقتی فیلمنامه اش رو برای استودیوی فیلمسازی برد، بهش گفتن که باید پایانش رو عوض کنی. چون با پایان بندی ای که این داستان داره، ریسک بازگشت سرمایه اش خیلی زیاده. دیوید فینچر که تا اون موقع فقط Alien 3 ِتقریبا ناموفق رو تو کارنامه ی خودش داشت، این داستان رو خوند. از اونجایی که خودش هم یکم ذهنش مریضه، گفت که این فیلم رو میسازه به شرطی که اتفاقا پایانش همینی که هست بمونه. بازیگرهای انتخاب شده برای فیلم هم، مخصوصا برد پیت، پشت فینچر درومدن و آخرسر زورشون به استودیو رسید و با یه بودجه ی ۳۳ میلیون دلاری فیلم رو ساختند.
تازه موقع اکران هم یه حرکت دیگه زدن و نذاشتن اسم بازیگری که نقش قاتل اصلی رو داشت تو پوستر فیلم بیاد که مثلا فیلم اسپویل نشه. اونایی که فیلمو ندیدن، ۲۰ ثانیه گوش هاشونو بگیرن، میخوام یه چیزی اسپویل کنم. فینچر تصمیم گرفت تا از اسم کوین اسپیسی برای تبلیغ فیلم استفاده نکنه که باز هم استودیو مخالفت داشت. چون واقعا میتونست به فروش فیلم کمک کنه. اما باز هم فینچر زیر بار نرفت تا لذت اون صحنه ی پر ریزون که کوین اسپیسی خونی و مالی میاد تو اداره ی پلیس و داد میزنه: Detectiiiiive، از بین نره. خلاصه، بعد که فیلم اکران شد، به خاطر خشونت زیاد بعضی از سکانس ها و پایان بندی خاص فیلم، خیلی انتظار استقبال زیادی از فیلم نداشتند. اما فروش ۳۲۰ میلیون دلاری فیلم عملا تبدیل به یه سورپرایز بزرگ شد. چیزی که به بقیه ی یاد داد که همیشه به فینچر اعتماد داشته باشن.
اوج گیری فینچر و پیت
فیلم سون، هم برای خود فینچر خیلی خوب شد و اونو به دنیای حرفه ای سینما معرفی کرد. وَ هم اینکه برای برد پیت یه نقطه ی عطف بود. این فیلم باعث شد تا برد پیت ثابت کنه که فقط یه بچه خوش تیپ نیست و میتونه از پس نقش های دراماتیک سنگین هم بر بیاد.
خلاصه اینکه فیلم سون تو سال ۱۹۹۵ حسابی سر و صدا به پا کرد و هر چی هم میگذره محبوبیتش بیشتر و بیشتر میشه. یه فیلم جنایی معمایی با یه سناریوی خاص و تکرار نشدنی.
همون سال ۱۹۹۵، یه فیلم دیگه هم با موضوع قتل های سریالی اکران شد به اسم copycat یا مقلد. که البته به اندازه ی سون معروف و محبوب نشد. داستان این فیلم بر خلاف سون، نسبتا کلیشه ای بود و فقط نکته ی اصلی فیلم این بود که قاتل سریالی داستان سعی میکرد تا بر اساس الگوی قاتل های معروف قبل از خودش، قربانی هاش رو بکشه. ولی خب، چون تو زمان خودش هنوز فیلم های زیادی بر اساس قتل های سریالی ساخته نشده، سناریوی این فیلم هم نسبتا جذاب بوده.
وسواس آدم کشی
کلا تو این جور فیلم ها، معمولا قاتل یه آدم به شدت روانیه که منطق های ذهنیش قر و قاطی شده. ولی معمولا یه دلیلی هم پشت قتل هاش هست که داره خودش رو توجیه میکنه که آدم بکشه. تو این فیلم ها، کسی برای خوش گذرونی آدم نمیکشه. البته به جز شخصیت Patrick Bateman تو فیلم American Psycho. ما تو این فیلم یه کارمند ساده ی وال استریت رو شبیه به یه خون آشام میبینیم. تو این فیلم یه جورایی با یه کمدی سیاه طرفیم که سعی میکنه ما رو به عمق ذهن یه قاتل صفتِ وسواسی ببره. و چه کسی بهتر از کریستین بیل میتونست این نقش پیچیده رو به این تمیزی بازی کنه و هیولای درونی کاراکتر رو به مخاطب نشون بده.
روایت قتل ها بدون قاتل
کلا بازی کردن تو نقش یه قاتل سریالی کار راحتی نیست و معمولا کسایی که از پسش برمیان، خیلی ستایش میشن. مگر اینکه فیلم اصلا قاتل رو تا آخر فیلم نشون نده. مثل فیلم بی نهایت قشنگ Memories of Murder ساخته ی کارگردان مشهور کره ای بون جون هو. خاطرات قتل بر اساس یه سری قتل های سریالی واقعی ساخته شده که حتی موقع ساخت فیلم هم قاتلش پیدا نشده بود. البته مثل اینکه چند سال پیش یه نفر رو دستگیر کردن که به این قتل ها هم اعتراف کرده. ولی سال ۲۰۰۳ که این فیلم اکران میشه، فکر کنم خود قاتل هم رفته سینما فیلم خودش رو دیده.
بون جو هو تو این فیلم چالش های پلیس برای پیدا کردن قاتل رو به زیبایی هر چه تموم، به تصویر میکشه. این فیلم نشون میده که ماجرای قتل های سریالی میتونه انقدر عذاب آور باشه که حتی پلیس رو هم به عمق تاریکی بکشونه. تو این فیلم، ما ناامیدی رو میبینیم، یاس فلسفی میبینیم، استیصال آدم ها رو، اون هم تو واقعی ترین حالت ممکن، میبینیم.
اقتباس از ماجراهای واقعی
کلا این فیلم هایی که بر اساس داستان واقعی ساخته شدن، خیلی میتونن تاثیر گذار باشن. وقتی آدم میبینه که واقعا چه کارهایی میتونه از بشر بر بیاد.
همون سال ۲۰۰۳، یه فیلم خیلی خوب دیگه هم بر اساس داستان واقعی ساخته میشه به اسم Moster. جایی که حالا نوبت به خانم چارلیز ترون میرسه که هنرنمایی کنه و البته مزد زحمتش رو هم با جایزه ی اسکار میگیره. Monster جزو معدود فیلم هاییه که قاتل سریالی یه زنه. وقتی آمار قاتل های سریالی رو هم نگاه میکردم، نوشته بود که فقط حدود ۱۶ درصد این قاتل ها زن بودند. البته خود Aileen Wuornos که چارلیز ترون نقشش رو بازی میکنه هم عملا مردی بوده برای خودش. Aileen Wuornos بعد از اینکه سال ۱۹۹۰ دستگیر میشه، سال ۲۰۰۲ اعدامش میکنن و این فیلم هم بعد از مرگش ساخته میشه.
قاتلی که هیچوقت پیدا نشد
اما همیشه هم قاتل گیر نمیوفته و بعضی وقتا ممکنه هویتش برای همیشه یه راز بمونه. مثل زودیاک. کسی که تو دهه ی ۱۹۷۰ چند نفر رو خیلی راحت کشت، پلیس رو حسابی بازی داد و برای همیشه قسر در رفت. پلیس تو این سال ها به خیلی ها مظنون شد ولی هیچوقت نتونستن به طور قطع طرف رو پیدا کنن.
از همون موقع مستندها و کتاب های زیادی از این ماجرا در اومد. تا اینکه سال ۲۰۰۷ یه فیلم سینمایی ازش ساخته میشه، توسط باز هم دیوید فینچر. فینچر قبل از ساخت فیلم زودیاک، یه تیم تحقیقاتی دست و پا میکنه و سعی میکنه تا حقیقی ترین ماجرا رو ازش استخراج کنه. حتی با چندتا از افراد نزدیک قربانی ها هم مصاحبه میکنه. خود فینچر یه جا گفته بود که یکی از علت های اینکه میخواسته این فیلم رو بسازه این بوده که خودش وقتی بچه بوده همیشه یه ترسی از زودیاک داشته. فینچر تو دوران بچگی حوالی جایی زندگی میکرده که قربانی های زودیاک پیدا میشده و به قول خودش زودیاک برای اون شبیه به یه لولو خر خره ی دوران بچگی بوده.
وسواس فینچر
خلاصه اینکه دیوید فینچر برای بار دوم یه فیلم با موضوع قتل های سریالی رو کار میکنه و این بار حتی بهتر و دقیق تر از فیلم سون، توی رعایت جزییات وسواس به خرج میده. مثلا برای یه صحنه که زودیاک دو نفر رو کنار یه دریاچه میکشه، میخواد دقیقا تو همون صحنه ی واقعی فیلمبرداری کنه. اما تو زمان قتل اونجا پر از درخت های بلوط بوده. فینچر راضی نمیشه که درخت ها رو با CGI دربیارن و تهیه کننده رو مجبور میکنه تا حداقل دوتا درخت واقعی رو با هلیکوپتر بیارن اونجا. کلا از این حرکت ها فینچر زیاد میزنه. وسواس خاصی داره. میگن یهو میبینی یه سکانس رو ۵۰ ۶۰ بار میگیره تا کوچکترین جزییاتش هم همونی بشه که اون میخواد.
یا مثلا برای این فیلم از ۳ تا بازیگر مختلف برای جاهایی که میخواد زودیاک رو ناشناس نشون بده استفاده کرده، تا مثلا، چمیدونم، از روی حالت های بدن نتیجه گیری خاصی نشه کرد.
خلاصه اینکه زودیاک هم از اون فیلم های دلهره آوره که قشنگ سنگینی سایه ی وحشت رو سر آدم های بیگناه رو میتونی با تمام وجود حس کنی.
فیلم های متنوع با سوژه ی قتل های سریالی
دیگه از کدوم فیلم بگم براتون. چون سوژه کلا سوژه ی جذابیه، فیلم و سریال خوب واقعا ازش زیاده. تو سریال ها هم میشه به سریال Dexter یا Mindhunter اشاره کرد که سوژه ی اصلیشون همین قتل های سریالی هست.
حتی میشه فیلم The Batman که تو فصل پیش یه اپیزود ازش کار کردیم هم تو این دسته فیلم ها قرار بدیم. اون هم داستان فیلم حول قتل های سریالی ریدلر می گشت. البته اون بیشتر تو ژانر ابرقهرمانی و این جور چیزاست ولی خب سناریوش بی شباهت با فیلم هایی که تا الان ازشون گفتیم، نیست.
قاتل عنکبوتی
و بالاخره برسیم به فیلم آخر، یعنی عنکبوت مقدس. این فیلم هم همونطور که احتمالا میدونین بر اساس یه ماجرای واقعی ساخته شده. ماجرای سعید حنایی ملقب به قاتل عنکبوتی که ۱۶ نفر رو توی شهر مشهد کشته بود. سعید حنایی سال ۱۳۸۱ اعدام شد و همون موقع چندتا مستند ازش ساخته شد. ولی خب همیشه اینجور ماجراها طوریه که میشه از زاویه های مختلفی بهش نگاه کرد. بعضی وقتا میشه تو جایگاه قربانی نشست و قضاوت کرد، بعضی وقتا هم میشه تو ذهن قاتل رفت و انگیزه های قتل هاش رو بررسی کرد. و به نظر میرسید که فیلم عنکبوت مقدس میخواد تا این انگیزه ها و اون چیزی که باعث میشه که این آدم به یه قاتل سریالی تبدیل بشه رو قضاوت و نتیجه گیری کنه. که خب حرف و حدیث هم توش زیاد هست. از منظر هنری، فقط میشه گفت که این فیلم فقط یه تقلید کلیشه ای از فیلم های این ژانر به حساب میاد که خیلی هم خوب از پسش بر نیومده و به نظر من خیلی بهتر میشد با این موضوع و سوژه فیلم ساخت.
فیلم هایی تاثیرگذار
در کل اگر بخوایم یه جمع بندی بکنیم، میشه از چند وجه به این فیلم ها نگاه کرد. بعضی معتقدن که این فیلم ها به خاطر خشونت و اون ترسی که ممکنه به دل جامعه بندازه، نباید ساخته بشه و حتی ممکنه باعث بشه که یه سری آدم روانی سعی کنن تا ازشون تو دنیای واقعی تقلید کنن. درباره ی این فیلم هایی که بر اساس داستان واقعی هستن هم، بعضی ها معتقدن که میتونه برای خانواده ی قربانی ها دردناک باشه که همچین فیلمی رو ببینن و داغ دلشون تازه بشه.
ولی برعکس بعضی ها هم به خاطر المان های تاثیرگذاری که این سناریوها داره، خیلی از این فیلم ها خوششون میاد و میگن اینجور فیلم ها، مخصوصا اونایی که برگرفته از ماجراهای واقعی هستن، میتونه به شفاف شدن قضیه و دلیل هایی که میتونه از یه نفر یه قاتل بسازه کمک کنه.
قربانی ها خیلی اهمیت ندارند
کلا این فیلم ها معمولا یه سناریوی کار شده دارن، پر از جزییات که ساختن شون هم واقعا کار هر کسی نیست. شما، هم باید بتونی درام داستان رو حفظ کنی و هم اینکه داستان رو معمایی نگه داری. تو این جور داستان ها، میشه تمرکز مخاطب رو به سه سمت برد. میشه برد سمت قاتل و مخاطب رو با اون همراه کرد. مثل Monster یا همین عنکبوت مقدس. میشه برد سمت کارآگاه پرونده و خیلی کاری به قاتل نداشت، مثل Memories of Murder. میشه هم صرفا روی خود پرونده، قتل ها و قربانی ها متمرکز بود. مثل زودیاک. میشه هم تلفیقی از اینا درست کرد. مثل فیلم سایکوی هیچکاک که تقریبا تا وسطای فیلم ما با قربانی ماجرا همراهیم و از نیمه ی دوم فیلم با قاتل. اما کلی بخوایم به قضیه نگاه کنیم، تو اینجور فیلم ها، قربانی ها خیلی اهمیت ندارن. یه عده آدم بدبختِ بیگناهن که سر راه قاتل قرار میگیرن. معمولا نویسنده ها دوست دارن شخصیت قاتل یا کارآگاه پرونده رو به تصویر بکشن. حالا میگم کارآگاه منظور فقط پلیس نیست. منظور اون کسیه که پیگیر پرونده شده. بعضی وقتا میتونه یه خبرنگار ساده باشه، بعضی وقتا هم یه ابرقهرمان به اسم بتمن. تو اپیزود سوم فصل دوم سناریوکست حسابی درباره ی فیلم The Batman، تقابل شخصیت ها، مخصوصا شخصیت ریدلر به عنوان قاتل سریالی داستان حرف زدیم. پس اگر دوست داشتین، این اپیزود رو هم از دست ندین.
روانشناسی قاتل ها
کاراکترِ یه قاتل سریالی روانی خوراک نویسنده هاییه که میخوان یه درام روانشناسی بسازن. یه شخصیت که در ظاهر یه آدم عادی و بی آزاره، ولی توی وجودش یه هیولاست. سکانس آخر فیلم خاطرات قتل، وقتی پلیسه میفهمه که اون بچه احتمالا قاتل رو دیده، ازش میپرسه، اون چه شکلی بود؟ بچه ئه فقط یه جمله میگه: یه آدم معمولی بود.
بله. درسته. قرار نیست یه قاتل از صد کیلومتری قابل تشخیص باشه. اون هم یه آدمه، مثل همه ی ما. فقط تفاوتش اینه که احتمالا با درون خودش درگیر یه تناقض روحی و روانی شده. کشتن آدم ها براش تبدیل به یه ماموریت شده. مثل ریدلر که میخواست شهر رو از فساد پاک کنه. مثل Aileen که میخواست انتقام زن ها رو از مردهای شهوت ران بگیره. یا مثل سعید حنایی که میخواست تن فروشی رو ریشه کن کنه. فقط مشکل اینجاست که همه ی اینها راه حل رو تو کشتن آدم ها میدیدند و درگیر چیزی شدند به اسم جنون آدمکشی.