فیلم زیبای لوگان، محصول سال ۲۰۱۷، حقیقتا بهترین فیلم از سری فیلم های مردان ایکس به حساب میاد. لوگان یکی از دراماتیک ترین فیلم های ابرقهرمانیه که تو اوج هیجان و اکشن، میتونه اشک تون رو هم دربیاره.
اگه بخوایم از لحاظ سیر زمانی به فیلم های مردان ایکس نگاه کنیم، لوگان آخرین فیلم حساب میشه. این فیلم سال ۲۰۲۹ رو روایت میکنه، جایی که چند تا جهش یافته ی پیر و خسته بیشتر زنده نموندن و دیگه خبری از به دنیا اومدن جهش یافته های جدید تو این دنیای خیالی نیست.
توی بیشتر فیلم های مردان ایکس، معمولا یه مشت ابرقهرمان که یه سری آدم جهش یافته و غیر عادی هستند، به جون هم میوفتن و شهر رو بهم میریزن. معمولا هم دوتا گروه خیر و شر میشن که خب معلومه آخرش اونایی که نیت ثواب دارن، برنده میشن. چیزی که توی اکثر فیلم های ابرقهرمانی وجود داره، چیزیه به اسم امید. امید به نجات دنیا به دست قهرمان های مثبت فیلم.
یک فیلم مستقل از مردان ایکس
اما ما توی فیلم لوگان، با یه فیلم کاملا متفاوت طرفیم. یه فیلم که فضای تکراری و شاید خسته کننده ی فیلم های ابرقهرمانی رو بهم میزنه و دقیقا چیزی که توش پیدا نمیشه، چیزیه به اسم امید. این بار خبری از نجات دنیا نیست. خبری از درب و داغون کردن ساختمون های بلند و پل گلدن گیت نیست. خبری از شلوغ بازیه یه سری آدم با نیروهای باحال نیست. بلکه قراره شاهد یه سمفونی از خشم و مرگ باشیم. و همین مساله باعث شده تا لوگان تبدیل به یکی از مستقل ترین فیلم های مردان ایکس بشه.
میشه گفت فیلم لوگان، یه ترکیبی از ژانر نوآر با ژانر وسترنه. بعضی اون رو با فیلم ترمیناتور ۲ مقایسه کردند و بعضی ها هم با فیلم وسترن هری کثیف. اتفاقا خود هیو جکمن یه جا گفته بود که حال و هوای خودش تو فیلم لوگان رو یه جورایی از بازی کلینت ایستوود تو همین فیلم هری کثیف الهام گرفته.
رکورد گینس برای هیو جکمن
هیو جکمن، بازیگر دوست داشتنی سینما، یکی از خوش سابقه ترین بازیگرهای حال حاضر دنیاست که فیلم های خوب زیادی رو ازش به خاطر داریم. فصل قبل از فیلم پرستیژ و بازی خوب جکمن صحبت کردیم. اما فیلمی که جکمن تونست برای اون، تنها نامزدی جایزه ی اسکار و تنها جایزه ی گلدن گلاب خودش رو دشت کنه، فیلم موزیکال بینیوانانه که جکمن یه بازی فوق العاده زیبا و متفاوت از خودش به نمایش گذاشته. ولی با همه ی این اوصاف، بازی اون توی سری فیلم های ایکس مِن، همیشه اولین تصویری از این بازیگر استرالیاییه که تو ذهن همه ی ما نقش بسته.
خدایی به غیر از هیو جکمن، کی دیگه میتونست نقش لوگان رو از همون فیلم اول تا این آخرین فیلمش به این خوبی بازی کنه. کاراکتر لوگان یا همون ولورین با بازی دیدنی هیو جکمن توی هر ۹ تا فیلم مردان ایکس که تا سال ۲۰۱۷ ساخته شد حضور داشت و فقط توی این فیلم آخر که ۲۰۱۹ اکران شد نبود. یه جورایی نماد مردان ایکس بود برای خودش. همین موضوع باعث شده بود که رکورد گینس توی طولانی ترین حضور تو نقش یه ابرقهرمان دست هیو جکمن باشه. اما همین چند ماه پیش که توبی مک گوایر دوباره به عنوان مرد عنکبوتی برگشت، این رکورد رو از جکمن گرفت.
پنجه های تیز لوگان
همونطور که میدونین، تقریبا همه ی شخصیت های فیلم های مارول از کتاب های کمیکِ دنیای مارول اومدن. سال ۱۹۷۴، Roy Thomas که اون موقع سردبیر مارول بود به تیمش میگه که یه شخصیت کانادایی میخواد به اسم ولورین که با پنجه هاش بتونه دل و روده ی ملت رو دربیاره و قرار بوده تو یکی از قسمت ها به عنوان دشمن هالک بیاد. John Romita موقع طراحی این شخصیت، یه خرده پرکتیکال بهش نگاه کرد. اون فکر کرد اگر طرف بخواد دماغش رو بخارونه یا مثلا بند کفشش رو ببنده، با این پنجه های تیز و دراز چیکار کنه؟ به همین خاطر یه ایده زد که پنجه هاش فقط موقعی که عصبانی میشه و دستش رو مشت میکنه، از لای انگشتاش دربیاد. که ایده ی خیلی باحالی بود. اما برعکس، ایده اش برای اون لباس زرد رنگ اصلا خوب نبود. تا حدی که حتی تو یکی از فیلم ها هم از اون لباس استفاده نکردند.
به غیر از لباس، نسخه ی سینمایی ولورین با کاراکتر کتاب های کمیک فرق های دیگه ای هم داشت. توی خیلی از نسخه های کمیک، ولورین یه شخصیت کاملا منفیه و خیلی خشن و بی رحم نشون داده میشه. ولورین اولین بار توی نسخه شماره ی ۱۸۱ هالک شگفت انگیز به عنوان دشمن هالک قرار داده شد. ولی بعد ها وقتی دیدن استقبال خوبی از این کاراکتر شده، داستان های مستقلی رو هم ازش کار کردند تا اینکه آخر سر شد یکی از کلیدی ترین افراد گروه X-Men. اما ما توی سری فیلم های X-Men، این شخصیت رو بیشتر یه قهرمان مثبت دیدم. شاید انتخاب هیو جکمن هم توی این قضیه بی تاثیر نبوده.
انتخاب بازیگر
انتخاب بازیگر برای این نقش تو همون سال ۲۰۰۰ که اولین فیلم مردان ایکس میخواست ساخته بشه هم کلی داستان داشت. چند نفر رو نشون کرده بودند و از کلی آدم تست گرفتند تا اینکه مجذوب هیبت و هیکل جکمن شدند. اما جکمن برای بازی توی این نقش یه مشکل ۳۰ سانتی داشت. شخصیت ولورین توی کمیک ها قدش حدود ۱.۶۰ بود اما جکمن ماشاالله ۱.۹۰ قدش بود. که البته خیلی به این موضوع اهمیت ندادن و جکمن تونست با بازی خوب خودش، این کاراکتر رو برای ۱۸ سال از آنِ خودش بکنه. و آخر سر هم اوج بازیگریش رو توی فیلم آخر یعنی لوگان به نمایش بزاره. جکمن بعد از بازی توی این فیلم رسما اعلام کرد که دیگه قرار نیست این نقش رو بازی کنه و با این نقش جاودانه خداحافظی کرد.
اما از جکمن که بگذریم، چیزی که بیشتر از همه تو فیلم لوگان توجه همه رو به خودش جلب میکنه، بازی خفن و خشنِ دافنه کین تو نقش لوراست. فقط دلم میخواد اون صحنه ای از فیلم رو یادتون بندازم که با دهنش یه گوله رو از تنش در میاره. چقدر خوبه این دختر. دافنه کین یه دورگه ی اسپانیایی انگلیسیه که به گفته ی کارگردان، ایده آل ترین فرد برای بازی توی این نقش بوده. از چهره و هیکل و سنش بگیر تا دوزبونه بودنش. و شما ببین جیمز منگولد، کارگردان هنرمند فیلم، چه بازی ای از این دختر بچه ی ۱۱ ساله میگیره.
کارگردانِ قهرمان پرور
جیمز منگولد رو اگر خیلی نمیشناسید بگم که یکی از کارگردان ها و نویسنده های خوش سابقه ی سینماست که فیلم های خوبی مثل Ford vs Ferrari رو تو کارنامه ی خودش داره. منگولد بعد از اینکه فیلم The Wolverine رو سال ۲۰۱۳ کار کرد، تصمیم گرفت تا یه فیلم دیگه از این شخصیت ابرقهرمان بسازه. اما اینبار یکم متفاوت. اون اینبار خودش هم دست به قلم شد و یه ریسک خیلی بزرگ رو به جون خرید. منگولد تصمیم گرفت تا اینبار یه فیلم ابرقهرمانی با درجه بندی R بسازه. کاری که باعث میشد فروش فیلمش کم بشه. اما اون میخواست تا اینبار چنگال های لوگان رو تیز تر از همیشه به تصویر بکشه و یه شخصیت حقیقی تر از لوگان رو به نمایش بزاره. حتی هیو جکمن هم برای اینکه به این هدف کارگردان کمک کنه، حاضر شد تا دستمزد کمتری بگیره تا ریسک سرمایه گذاری برای ساخت فیلم کم بشه.
در نهایت
اما در نهایت این ریسک جواب داد و فیلمی که با ۱۰۰ میلیون دلار ساخته شده بود، تونست ۶۲۰ میلیون فروش داشته باشه و توی لیست پرفروش ترین فیلم های رِیتِ R تاریخ سینما قرار بگیره. اگه براتون جالبه، بگم که فیلم جوکر با یه میلیارد دلار تو صدر این لیست قرار داره.
فیلم لوگان با امتیاز ۸.۱ تو IMDb و روتن تومیتوز ۹۴ درصد بالاترین امتیاز ها رو توی همه ی فیلم های مردان ایکس داره و جالب تر از همه اینکه، اولین فیلم ابرقهرمانیه که تونسته نامزد جایزه ی اسکار برای بهترین فیلمنامه بشه. که این نشون میده، ما توی این فیلم با چه داستان عمیق و پر مایه ای طرف هستیم.
<از اینجا به بعد، داستان فیلم اسپویل میشه>
سرگذشت لوگان
سال ۱۸۴۰ میلادی، پسر بچه ای به اسم جیمز هالِت به همراه پدر و مادر خودش توی یه کلبه ی روستایی زندگی میکرد. اونا یه خدمتکار به اسم توماس لوگان داشتند که همراه پدر جیمز توی زمین هاشون کار میکرد. یه روز که توماس حسابی مست کرده بوده، سراغ مادر جیمز میاد و میخواد اونو با خودش ببره. تو این گیر و دار، توماس بابای جیمز رو میکشه و همین لحظه است که جیمز متوجه قدرت عجیبش توی دستاش میشه. جیمز وقتی از مرگ پدرش خشمگین میشه، پنجه هایی استخونی و تیز از لای انگشتاش بیرون میزنه و توماس اولین قربانی اون میشه. بعد از این اتفاق، اون به سمت بیابون های آلبرتا فرار میکنه و با اسم جعلی لوگان توی یه معدن مشغول کار میشه. اسمی که خیلی هم جعلی نبود. چون بعدا معلوم میشه که توماس لوگان در اصل پدر واقعی جیمز بوده. بعدها اسم ولورین رو هم کارگرهای معدن به خاطر سخت کوش بودن جیمز بهش دادند.
این داستان اولیه، چیزیه که توی کتاب های کمیک اومده. اما توی دنیای سینما، بعد از اینکه جیمز، پدر خودش رو میکشه، ما اون رو همراه برادرش میبینیم که یه جورایی قدرتی مشابه با خودش داره. اونا هر دوتاشون توانایی شفا پیدا کردن دارن و هیچ چیزی نمیتونه اونا رو از پا در بیاره. به همین خاطر، اونها بدون اینکه پیر یا خسته بشن، تقریبا توی همه ی جنگ های قرن بیستم شرکت میکنن تا اینکه خشونت زیاد برادرش باعث اختلاف این دو برادر میشه. لوگان برای اینکه بتونه برادر خودش رو شکست بده، تن به یه آزمایش دردناک میده. آزمایشی که توی اون یه فلز قدرتمند به اسم آدامانتیوم به بدنش تزریق میشه و جای استخون هاش رو میگیره. حالا پنجه های لوگان به جای استخون از جنس این فلز شده که اون رو تبدیل به یه هیولای تمام عیار میکنه.
لحظه هایی پر از رنج و درد
سرگذشت لوگان پر از رنج و سختیه. لحظه هایی دردناک که شاید فقط یه جسم نامیرا بتونه اونا رو تحمل کنه. شاید بهترین اتفاق برای لوگان، آشنایی اون با چارلز اگزویر یا همون پروفسور ایکس بوده که باعث شد تا به گروه مردان ایکس ملحق بشه. اونها با هم داستان های زیادی رو پشت سر گذاشتند. ماجراهایی به اندازه ی ۸ تا فیلم سینمایی.
تا اینکه داستان میرسه به سال ۲۰۲۹. جایی که دیگه تقریبا همه ی جهش یافته ها مردند و دیگه خبری از جهش یافته های جدید و مدرسه ی پروفسور ایکس نیست. این طور که به نظر میرسه، فقط ۳تا آدم غیر عادی رو زمین باقی موندن. لوگان، چارلز اگزویر و یه نفر دیگه به اسم کالیبان. که هیچ کدوم قدرت های سابق خودشون رو ندارن و وسط یکی از بیابون های مکزیک زندگی میکنن. چارلز که یه زمانی میتونست ذهن همه رو کنترل کنه، حالا به یه بیماری مغزی دچار شده که میتونه برای اطرافیانش خیلی خطرناک باشه. لوگان هم دیگه اون جوون مبارز همیشگی نیست. یه جورایی پیر و خسته شده و دیگه حتی حوصله ی یه دعوای خیابونی رو هم نداره. آدامانتیومِ توی بدنش داره مثل یه سم عمل میکنه و قدرت شفا پیدا کردنش رو کم کرده. لوگان به کمک کالیبان از چارلز پرستاری میکنه و میخواد یه قایق کوچیک بخره تا بقیه ی عمرشون رو وسط اقیانوس زندگی کنن.
باز هم قهرمان بازی
اما انگار قرار نیست تا لوگان هیچ وقت روی آرامش رو ببینه. یه سازمان مخفی که DNA یه سری از جهش یافته ها رو در اختیار داره، تعدادی جنین رو به صورت مصنوعی پرورش داده و میخواد از اونا یه ارتش از جهش یافته های مطیع بسازه. اما تعدادی از این بچه ها فرار کردند و سعی دارن تا خودشون رو به یه مکان امن توی خاک کانادا برسونن. حالا این وسط، یکی از این بچه ها به اسم لورا از DNA لوگان ساخته شده و میشه گفت که یه جورایی لوگان پدرشه. حالا لوگان یه ماموریت جدید پیش روی خودش میبینه و اون، رسوندن لورا به بقیه ی بچه ها و نجات اونها از دست سازنده هاشونه. ماموریتی که میشه اسمش رو گذاشت آخرین ماموریتِ آخرین ایکس مَن.
آخرین ایکس مَن
درسته، آخرین ایکس من. بعد از کشته شدن کالیبان و چارلز، لوگان آخرین جهش یافته ی طبیعی به حساب میاد و حالا اون این فرصت رو داره تا جون لورا و دوستای جهش یافته اش رو نجات بده، اونا رو فراری بده تا شاید یه زندگی عادی داشته باشن. لوگان تو مبارزه با نسخه ی جوون تر خودش شکست میخوره ولی لورا با گلوله ی آدامانتیوم نسخه ی شبیه سازی شده ی لوگان رو از پا در میاره. اون فقط برای چند ثانیه پدر خودش رو تو آغوش میگیره و برای اولین و آخرین بار اون رو پدر صدا میکنه. اما آخرین خواسته ی لوگان اینه که لورا شبیه اون نباشه و از سرنوشتی که سازنده هاش براش درست کردند فرار کنه. و آخر سر بعد از دو قرن، طعم مرگ رو میچشه.
لورا لوگان رو کنار دریاچه دفن میکنه و بالای قبرش می ایسته و جمله هایی از دیالوگ فیلم زیبای شِین رو زمزمه میکنه. دیگه هیچ آدم کشی توی دره نیست.
باشکوه ترین وداع
سکانس های آخر فیلم، یه شاهکارِ به تمام معناست. شاید بشه گفت که این باشکوه ترین وداع با یه ابرقهرمانه. لحظه هایی که آدم حس میکنه داره یه چیز واقعی رو از دست میده. اگر لورا فقط چند روزه که لوگان رو میشناسه، ما به اندازه ی یک عمر با لوگان بودیم. و فیلم تیر خلاص رو اونجایی میزنه که لورا صلیب چوبی بالای قبر لوگان رو بر میداره و اون رو به شکل یه ایکس میزاره.
شخصیت لوگان توی این فیلم، اون هیبت و صلابت فیلم های قبلی رو نداره و ما شاهد نسخه ای واقعی تر از شخصیت یه ابرقهرمان هستیم. کسی که دیگه از کشتن آدم ها خسته شده. یه جایی از فیلم که لوگان یه کتاب کمیک مارول دست لورا میبینه، بهش میگه: چیزایی که تو این نوشته واقعی نیست. چون توی دنیای واقعی آدم ها میمیرن.
قهرمان ها هم خسته میشن
تو این فیلم، دیگه چالش ها برای لوگان ساده نیستن. دیگه راحت با چندتا ضربه ی چنگال هاش از پس بقیه بر نمیاد. دیگه زخم هاش تو یه چشم بهم زدن ترمیم نمیشن. و این دقیقا همون چیزیه که قهرمان ها هستند.
فیلم به ما نشون میده که یه ابرقهرمان حتما نباید با سلاح افسانه ایِ یه خدای شرور کشته بشه. اون میتونه خسته بشه. میتونه حتی توی یه تصمیم گیری به بن بست بخوره. میتونه عزیزهاش رو از دست بده. ولی با همه ی اینها، دست از مبارزه نمیکشه. حتی وقتی مبارزی باقی نمونده. و این دقیقا چیزیه که باعث میشه بهش بگیم ابرقهرمان، و لوگانِ داستان ما کسی نیست جز آخرین مبارز.