با ما همراه باشید

اپیزود دوم: یک دنیا وسوسه

ScenarioCast
ScenarioCast
اپیزود دوم: یک دنیا وسوسه
Loading
/
قوی سیاه

فیلمی که تو این اپیزود میخوایم راجع بهش صحبت کنیم یکی از بهترین سایکو تریلرهای سینما تو سالهای اخیره به اسمِ Black Swan. فیلم هیجان انگیز “قوی سیاه” محصول سال 2010 آمریکاست که در زمان اکران و حتی تا به امروز بسیار مورد توجه عام و خاص قرار گرفته. موضوع کلی فیلم دربارهی یک بالرین 28 ساله به اسم نیناست که تلاش میکنه تا به نقش رویایی خودش در اجرای باله دست پیدا کنه. Black Swan از اون دسته فیلمهایی که از یه طرف، طرفدارانی جدی و از طرف دیگه، منتقدانی سرسخت داره. اونهایی که فیلم رو دیدند میتونن این حرف رو تایید کنند که این فیلم یه جورایی با روح و روان آدم بازی میکنه و خیلی از معیارهای ذهنی ما رو برای رسیدن به ایده آل های زندگی بهم میریزه. مشابه کاری که آثار کارگردانانی بزرگ نظیر استنلی کوبریک و رومَن پولانسکی میکنن.

دارِن آرونوفسکی

صحبت از کارگردانهای بزرگ شد. پس بهتره بگیم که کارگردان این اثر هم کم بزرگ نیست. دارن آرونوفسکی، کارگردان صاحب نام آمریکایی بعد از شاهکارهایی همچون “مرثیهای برای یک رویا” و “کشتی گیر”، با فیلم “قوی سیاه” یک بار دیگه ثابت کرد که در سینمای هالیوود صاحب سبکه. البته باید اشاره کنیم که بعدتر با فیلم جنجالی The Mother به روند فیلم های نمادگرای خودش ادامه داد. آرنوفسکی تو بیشتر فیلم های خودش از المان های سمبلیک کمی شلخته و بعضا کلیشه ای استفاده میکنه. و در این بین میشه از قوی سیاه به عنوان نماینده ای تحسین شده از این مجموعه ی آرنوفسکی یاد کرد.

چرا باله؟

اجرای باله توجه آرنوفسکی رو از زمانهای بسیار دور و تو دورانی که خواهرش اون رو تمرین میکرد، جلب کرده بود و تقریبا از سال 2000 میلادی و بعد از ساخت فیلم “مرثیه ای برای یک رویا” به فکر ساخت یک فیلم درباره ی باله بود. حتی تو فیلم “کشتی گیر” که تو سالِ 2008 ساخته شد میخواست تا کاراکتر همسر کشتیگیرِ فیلم، یک بالرین باشه. اما بعد منصرف شد و اذعان کرد که کشتی و باله برای قرار گرفتن تو یه فیلم زیادی سنگینه. آرنوفسکی شباهت خاصی برای کشتی و باله متصور بود و جایی گفته بود که: اگر چه کشتی هنری سطح پایین و باله هنری سطح بالاست، اما مجریان این دو هنر تو دنیایی مشابه زندگی میکنند. تو دنیایی که به طرزی خارق العاده از بدنشون برای ابراز وجودیِ خودشون بهره میبرند.

آرنوفسکی دنیای باله رو بسیار منزوی میدید. پس پای صحبت بالرینهای فعالِ متعددی نشِست و اجراهای باله ی زیادی رو شرکت کرد تا بالاخره ایده ی ساخت قوی سیاه با الهام از نمایشی به اسم “برکه ی قو” شکل گرفت. فیلمنامه ی قوی سیاه یه جورایی برگرفته از داستانی به نام The Understudy محسوب میشه که توسط Andres Heinz نوشته شده بود و با کلی تغییرات و با همکاری خود Heinz تبدیل به فیلمنامه ی قوی سیاه شد.

نمایش برکه ی قو

بهتره یه خرده درباره ی نمایش برکه ی قو یا Swan Lake که اثری از چایکوفسکیِ روس تبار هست هم صحبت کنیم. چایکوفسکی یک آهنگساز مشهور روسِ قرن 19 بود که آهنگها و نمایشهای باله ی معروفی مثل همین برکه ی قو داره. همینطور از چایکوفسکی به عنوان اولین آهنگساز ماندگارِ روس هم یاد میکنند. داستان برکه ی قو از این قراره که یه پرنسس به نام اُدِت توسط یه جادوگر خبیث طلسم شده. به صورتی که روزها خودش و خدمتکارهاش به شکل قو در میان و فقط شب هنگام و کنار برکه ای که با اشک مادرش پر شده، به شکل اصلی خودشون برمیگردن. یه روز که یه شاهزاده برای شکار قو به کنار برکه میره، میبینه که یه قوی سفید به پرنسسی زیبا تبدیل میشه و یک دل نه صد دل عاشقش میشه. ادت براش داستان طلسمش رو تعریف میکنه و بهش میگه که این طلسم فقط در صورتی باطل میشه که شاهزاده عاشق هیچ کس دیگه ای نباشه. اما قبل از اینکه طلسم رو باطل کنن، صبح میشه و دوباره ادت به قویی سفید تبدیل میشه. شاهزاده میره که دوباره شبانگاه برگرده، اما تو همین فاصله، جادوگرِ داستان که دلش نمیخواسته طلسم باطل بشه، دختر خودش رو به شکل ادت درمیاره تا شاهزاده رو فریب بده و متاسفانه شاهزاده هم فریب اون رو میخوره. اما بعد یهو متوجه اشتباهش میشه ولی کار از کار گذشته بوده و دیگه نمیتونسته طلسم رو باطل کنه. اون میره پیش ادت، ازش عذرخواهی میکنه و ادت هم اون رو میبخشه. ولی در پایان، ادت تنها راه رهایی از بند طلسم رو تو خودکشی میبینه و به این طلسم پایان میده. البته توی این صد و اَندی سال که این نمایش تو گوشه گوشه ی دنیا اجرا میشه، پایان بندی های متفاوتی برای این داستان در نظر گرفتند. ولی کلیتِ داستان همچین چیزیه که تعریف کردیم. توی ورژن های اصلی و اولیه ی نمایش، دختر جادوگر دقیقا شبیه به ادت بوده. یعنی یه قوی سفید. اما توی ورژنهای اخیر، این شخصیت همون قوی سیاهه که سبب فریب شاهزاده و در نهایت مرگ قوی سفید میشه.

بالرین؛ ناتالی پورتمن

فیلم قوی سیاه هم داستان یه گروه بالرینه که میخوان این نمایش رو اجرا کنند و خب، شخصیت اصلیِ فیلم هم یه جورایی خودش درگیر داستانِ این نمایش میشه. و این شخصیت اصلی یه بالرین 28 ساله ی زیبا و خوش تکنیک به نام نینا سِیِرزه، با بازی درخشان ناتالی پورتمن. پورتمن برای اینکه بتونه نقش یک بالرین رو به خوبی و به شکلی باورپذیر به نمایش بذاره، یک سالِ تموم و اون هم با هزینه ی شخصی خودش به تمرین باله مشغول میشه و تو این مدت 9 کیلو هم وزن کم میکنه. ناتالی پورتمن که بازیهای احساسی اون رو توی فیلم هایی مثل لئون حرفه ای و V for vendetta به یاد داریم، تو این فیلم هم درخشان ظاهر شد و تونست مزد زحمات خودش رو با دریافت جوایز اسکار و گلدن گلاب برای این فیلم تصاحب کنه. البته به غیر از این دستاورد حرفه ای، کار تو این فیلم یه دستاورد شخصی هم براش داشت و اون هم ازدواج با Benjamin Millepied، بازیگر نقش بالرینِ مردِ فیلم بود.

به غیر از پورتمن، دو بازیگر اصلی دیگه ی فیلم یعنی Mila Kunis و Vincent Cassel بسیار خوش درخشیده اند و میشه گفت یه جورایی به دیده شدن بازیِ پورتمن کمک زیادی کردند.

موسیقی و فیلمبرداری

قبل از اینکه وارد سناریوی فیلم بشیم، لازمه که به دوتا عامل درخشان و تاثیرگذار دیگه ی فیلم هم اشاره کنم. اولیش موسیقی فیلمه. Clint Mansell، آهنگساز قوی سیاه، تو بخش زیادی از فیلم، از آهنگ اصلی نمایش برکه ی قو که توسط چایکوفسکی ساخته شده بود استفاده کرده. البته با کمی تغییرات. یه جورایی سعی کرده تا یه خرده ترس و وحشت رو هم به اون تزریق کنه تا بیشتر با سناریوی فیلم هماهنگ باشه.

اما مورد دیگه ای که تو فیلم توجه مخاطب رو جلب میکنه، سبک فیلمبرداری اونه. انگار دوربین هم مثل بالرینهای فیلم میرقصه و توی هوا شناوره. موضوع وقتی جالب میشه که میفهمیم این فیلم با دوربین 16 میلیمتری فیلمبرداری شده تا هم از مزیت سبک بودن دوربین استفاده بشه و هم اینکه تصویرها واقع گرایانه تر به نظر برسن.

در نهایت

با همه ی توصیف ها و تعریف ها، Black Swan تونست در 5 عنوان نامزد دریافت جایزه ی اسکار و در 4 عنوان نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب بشه که در هر دو، این ناتالی پورتمن بود که تونست رقبا رو کنار بزنه و هر دو جایزه رو نصیب خودش بکنه. همینطور این فیلم کم خرج با بودجه ای 13 میلیون دلاری تونست 330 میلیون از گیشه ها جمع کنه. الان که این اپیزود رو ضبط میکنیم، این فیلم با امتیاز 8 توی IMDb و روتن تومیتوزِ 85 درصد میتونه ثابت کنه که ارزش دیدن و پرداخته شدن رو داره. البته لازمه که اضافه کنم که این فیلم به هیچ وجه برای بچه ها توصیه نمیشه، چرا که ذهن شکل نگرفته ی یه نوجوون میتونه برداشت های غلطی از فیلم داشته باشه. به علاوه اینکه برخی سکانسها هم میتونه برای افراد کم سن و سال مناسب نباشه.

<از این جا به بعد، داستان فیلم اسپویل میشه>

مروری بر سناریوی فیلم

داستان با رویای در خوابِ نینا شروع میشه. رویایی برای دستیابی به نقش مورد علاقه اش در باله. نینا یه بالرین حرفه ایه که تمام زندگی خودش رو وقف باله کرده. اون که با مادرِ تنهاش زندگی میکنه هر روز تمرین هایی سخت برای رسیدن به هدفش یعنی بازی در نقش قوی ملکه رو تحمل میکنه. نینا فردی ایده آل گراست که مثل یه بچه، معصوم و مظلوم به نظر میرسه. اون که هنوز توی اتاق صورتیش، عروسکهای زیادی داره، شبها با آهنگ جعبه ی کوکی میخوابه و همه ی کارهاش رو مادرش انجام میده. از لباس پوشیدن گرفته تا کوتاه کردن ناخنها. این شخصیتِ خاصِ اون و البته تلاش و پشتکارش تو اجرای باله، از اون یه بالرین ایده آل برای نقش قوی سفید ساخته. اما مربیِ باله ی گروه نیاز به فردی داره که بتونه تو یک اجرا، هم قوی سفید رو بازی کنه و هم قوی سیاه. توماس لیروی، این مربی سختگیر به نینا میگه که اگر میخواد قوی ملکه باشه باید یاد بگیره که تو هر دو نقش بازی کنه و برای رسیدن به قوی سیاه باید خودش رو رها کنه و بجای تکنیک، احساسات خودش رو به نمایش بزاره. توماس راز این رهایی رو تو کنار گذاشتن معصومیت نینا میدونه. پس نینا در مسیرِ رسیدن به قوی سیاهِ وجود خودش، درگیره جنگ با خودش میشه تا اینکه در نهایت به رهایی مطلق میرسه.

نینا و مادر مرموزش

فیلم در ابتدا سعی میکنه تا نینای 28 ساله رو مثل یه بچه نشون بده. حتی صدای کمی بچگونه ی ناتالی پورتمن هم به این هدف کارگردان کمک کرده. اما مقصر بزرگ نشدن نینا کیه؟ بعد از سپری شدن چند سکانس ابتدایی، متوجه میشیم که مسبب این شخصیت کودکانه ی نینا کسی نیست جز مادرش. مادر مرموز و اندوهگینِ نینا که تو کل فیلم لباسی مشکی به تن داره، آدم رو یاد قدیسه های قرون وسطی میندازه که دلش میخواد کنترلی کامل روی دختر خودش داشته باشه. اون که خودش یه بالرین ناکامه، در تلاشه که از دخترش یه بالرین ایده آل بسازه. نینا و مادرش توی خونه ای کوچیک و بی روح زندگی میکنند که درب های اتاقها و حتی دستشویی اون قفل ندارن. اما بر خلاف محیط خونه و رفتارهای مادر، مربیِ باله، اون رو به رها شدن تشویق میکنه و تناقض شخصیتی نینا از همینجا شروع میشه. اون یه فرد ایده آل گرا و کمال گراست که حاضره تا برای رسیدن به آرزوی خودش و رسیدن به کمال مطلق هر کاری بکنه و همین ترس از ناقص بودنه که اون رو توی دنیایی از وسوسه فرو میبره.

بی نقص بودن

تویِ فیلم یه شخصیته به اسم Beth که برای مدتی صاحب نقش قوی ملکه بوده. اما حالا توماس، همون آقای مربی، میخواد برای اون یه جایگزین انتخاب کنه که سبب خشم و نفرت بث میشه. نینا ناظر به این خشمه و یه جورایی آخر و عاقبت خودش رو میبینه. اما این چیزی نیست که بتونه جلوی وسوسه ی کمال طلبی نینا رو بگیره. نینا یک هدف داره و اون بی نقص بودنه، Perfect بودن.

توصیه ی مربی به نینا اینه که باید خودش رو رها کنه. اما پایان این رهایی چیه؟ تو سکانسی میبینیم که نینا دزدکی وارد اتاق بث میشه و یه رژ لب که برای بث بوده رو برای خودش برمیداره و لحظه ی چیدن سیب ممنوعه فرا میرسه.

نمادشناسی فیلم

همونطور که توی بخش قبل هم اشاره کردم، فیلم های آرنوفسکی اغلب نمادگرا هستند که تو این فیلمش هم به کرات شاهدش هستیم. نینا در ابتدای فیلم لباسهایی سفید به تن داره. در حالی که هر چی جلو میریم، لباسهای اون تیره و تیره تر میشه، اول به خاکستری و بعد به مشکی تغییر رنگ میده و این چیزی نیست جز نشون دادنِ روند هبوطِ دخترک معصوم داستان. در حالی که دوستِ اون لیلی (Lily)، تو تمام مدتِ فیلم لباسهایی مشکی پوشیده. لیلی یکی از بالرینهای گروهه که بر خلاف نینا، بی نظم و رهاست. اون که در واقع سعی در تحسین نینا داره، در چشم نینا به شکل یک رقیب در میاد و نینا ذات دیگه ی خودش که باهاش درگیره رو به هیبت لیلی میبینه. اون حتی در تخیل خودش لیلی رو میکشه ولی بعد متوجه میشه که در واقع خودش یا بهتر بگم ذات دیگه ی خودش رو کشته.

به غیر از رنگها، یکی دیگه از نمادهای اصلی فیلم، آینه ها هستند. تصویرِ در آینه اغلب نماد ذات حقیقی انسانها و یا نیمه ی دیگه ای از وجود اونهاست. تو این فیلم هم از آینه ها هر چند کلیشه ای اما به خوبی و به جا استفاده شده. از آینه های قدی اتاق نینا گرفته تا آینه های اتاق آماده سازی بالرینها. و آینه هایی که ذات دیگه ی نینا رو نشون میدادند و چند سکانس وحشتِ فیلم رو هم رقم زدند. حتی زخم های عجیب نینا هم، پشتِ کمر اون ظاهر میشن که فقط به کمک آینه میتونه اونها رو ببینه. راستی، همین زخم های نینا هم یکی دیگه از نمادهای فیلم به حساب میان. زخم هایی که یه جورایی نماد خودناقص بینیِ نینا هستند. مثلا اگر توجه کرده باشید، توی سکانسی که خیاط نینا در حال برداشتن اندازه هاشه، اصلا توجهی به زخمهای کمرش نمیکنه. در حالی که خود نینا از وجود این زخمها معذبه . این مسئله نشان دهنده ی همین میل نینا به کمال طلبی و ترس از ناقص بودنه. ترسی که اون رو به لبه ی پرتگاه میکشونه.

زاویه ی دید مخاطب

یکی از نکات مهم و ویژه ی فیلم اینه که ما به عنوان مخاطب، شاهد شخصیت نینا از بیرون نیستیم. بلکه داستان به گونه ای ساخته و پرداخته میشه که ما رو همراه با نینا و جزئی از نینا نگه میداره. تا جایی که وقتی میبینیم نینا دوست خودش یعنی لیلی رو میکشه، اصلا به فکر لیلی نیستیم و فقط به این فکر میکنیم که نینا تو اجرای بعدی خودش، یعنی اجرای قوی سیاه موفق باشه. البته لازمه که یادآوری کنیم که جادوی سینما با ابزارهایی که در اختیار داره به این هدف کارگردان کمک کرده. ابزارهایی مثل نحوه ی حرکت دوربین. تو خیلی از سکانسها، دوربین دقیقا پشت سر نینا و به دنبال اون حرکت میکنه. انگار که ما خودِ نینا هستیم. و همین مسئله ترس و وحشت سکانسهای پایانی رو برامون بیشتر میکنه. تا میرسیم به لحظه ی پایانی، سقوط.

سقوط قوی سفید

فیلمی که در ابتدای اون تصور میشه که داستان موفقیت یک فوق ستاره است، در نهایت به یه تراژدی تمام عیار تبدیل میشه و کارگردان اوج ترس و اندوه پایانی فیلم رو با یک روشنایی کور کننده، سفیدی مطلق و صدای تشویق تماشاگران به نمایش میزاره و بعد نام خودش رو با رنگ سیاه روی این سفیدی حک میکنه.

فیلم عجیب و زیبای قوی سیاه، هم غمناکه و هم الهام بخش. هم بکره و هم کلیشه ای. هم اندیشه محوره و هم عامیانه. و همین مسایل باعث شده تا برخی این فیلم رو ستایش کنند و برخی دیگه مذمت. خیلی ها اون رو بسیار اغراق آمیز میدونن و معتقدند که یک مساله ی کلیشه ای رو زیادی بزرگ کرده. تا جایی که برخی بالرین ها هم انتقاد هاشون رو روونه ی فیلم کردند و اعتقاد دارند که باله ای که توی فیلم نشون داده شده، افراطی ترین شکل باله هست. اونها گفتند که اگرچه تکنیکهای پورتمن برای اجرای باله تحسین برانگیزه، اما المان های باله تو فیلم خیلی اغراق آمیزه.

باله؛ یک فعالیت ذهنی و جسمی سنگین

به نظر من، توی فیلم، خود باله هم مثل المان های دیگه ی فیلم یه نماده. نمادی از یک فعالیت ذهنی و جسمیِ سنگین که میتونه تبدیل به آزمونی بزرگ برای هر کس بشه. آزمونی که توی اون نقص های شخصیتی فرد به چالش کشیده میشن. حتی نقصی به اسم کمال گرایی. چیزی که اگر برای کنترل اون تربیت نشده باشیم، میتونه زندگیِ ما رو به یه تراژدی تبدیل کنه و ما رو در دنیایی از وسوسه غرق کنه.