با ما همراه باشید

اپیزود سوم: واقعیت یا حقیقت

ScenarioCast
ScenarioCast
اپیزود سوم: واقعیت یا حقیقت
Loading
/

فیلم “رستاخیز ماتریکس” که دسامبر 2021 اکران و منتشر شد، به عنوان چهارمین قسمت از دنباله ی ماتریکس به حساب میاد. البته دنباله ای نه چندان شایسته. شاید اگر این فیلم رو تا الان ندیده باشید و توی گوگل سِرچش کنید، با دیدن IMDb: 5.7 و روتن تومیتزِ 63 درصد، از دیدنش پشیمون بشید. اما ما، نه به خاطر صرفا این قسمت، بلکه به خاطر عظمت خودِ ماتریکس، این اپیزود رو به این فیلم اختصاص دادیم.

سه گانه ی ماتریکس

قسمت اول ماتریکس که تو سال 1999 اکران شد، همه ی کلیشه های سینمای اون روزها رو درهم شکست. و بعد، تو سال 2003 با دو قسمت دیگه، یه سه گانه ی به یاد موندنی رو برای همیشه جاودانه کرد. انصافا انقدر پایان بندیِ قسمت سوم بی نظیر و عالی بود که کسی دیگه به قسمت چهارم اون فکر هم نمی کرد. ولی حالا بعد از 18 سال، ماتریکس دوباره به پرده ی نقره ای برگشته.

برای مایی که چندین بار سه گانه ی ماتریکس رو دیدیم و یه جورایی باهاش درگیر شدیم و توش زندگی کردیم، باورِش سخته که زمانی، چیزی به اسم ماتریکس وجود نداشته. اما واقعیت همینه. دنیای ماتریکس هر چقدر هم خیالی، زمانی وجود نداشته و این برادران واچوفسکی بودند که با قدرت داستان گویی خودشون این دنیا رو برای ما به بهترین شکلِ ممکن ساختند. یکی از مهمترین مهارت های یه نویسنده ی علمی-تخیلی اینه که بتونه دنیایی که توش زندگی میکنه رو برای مخاطباش هم توصیف کنه و یه جورایی دست اونا رو بگیره و با خودش به دل این دنیا ببره. دقیقا کاری که برادران واچوفسکی تو سال 1999 کردند.

خواهران (برادران سابق) واچوفسکی

این دو برادر سابق و البته دو خواهر فعلی، اولین بار سال 1995 سناریوی ماتریکس رو نوشتند ولی کسی برای ساخت فیلم بهشون توجهی نمی کرد. تا اینکه تصمیم گرفتند یه کتابچه ی کمیک ازش تهیه کنن و با تصویرسازی بتونن به بقیه بفهمونن که ماتریکس چه پروژه ی بزرگ و ساختارشکنی می تونه باشه. و بالاخره کمپانی برادران وارنر از ایده خوشش اومد وَ شد اونچه که هنوز از دیدنش سیر نمیشیم.

بعد از کامل شدن سه گانه ی ماتریکس تو سال 2003، واچوفسکی ها اعلام کردند که دیگه قرار نیست ماتریکس رو ادامه بدن و پروژه های دیگه ای مثل فیلم Cloud Atlas و سریال Sense Eight رو کار کردند. توی این سال ها و مخصوصا سال های اخیر، اصرارهای زیادی از طرف کمپانی برادران وارنر به واچوفسکی ها برای ساخت یک یا دو قسمت دیگه از ماتریکس بود. ولی اونها قبول نمیکردند. حتی کمپانی، فرد دیگه ای رو برای نوشتن فیلمنامه ی قسمت های بعدی هم گذاشت اما بازیگران اصلی ماتریکس مثل Keanu Reeves دوست نداشتند برای کارگردان دیگه ای بازی کنند.

و اما قسمت چهارم ماتریکس

تا اینکه تو سال 2019، اتفاقی تلخ برای خواهران واچوفسکی افتاد و اون ها توی بازه ی کوتاهی پدر، مادر و یکی از نزدیک ترین دوستانِشون رو از دست دادند. یه شب بارونی، لانا واچوفسکی که غم از دست دادن سه تا عزیزترین نزدیکانش رو به دوش می کشید، ایده ای برای ساخت قسمت چهارم به ذهنش میرسه و تصمیم میگیره تا اون رو بسازه. بعدها یه جایی گفت، که اون لحظه به این فکر کردم که، اگرچه نمیتونم پدر و مادر خودم رو زنده کنم، اما میتونم نئو و ترینیتی رو به این دنیا برگردونم و از دیدن اونها دوباره حس بهتری پیدا کنم.

کمپانی وارنر بِراز به سرعت ایده ی لانا رو پذیرفت و پروژه استارت خورد. اما لیلی واچوفکسی به خاطر درگیر بودن توی یه پروژه ی دیگه و همینطور نداشتن آمادگی روحی مناسب به خاطر فقدان والدینش، همکاری مجدد با لانا رو نپذیرفت و برای اون آرزوی موفقیت کرد. پس لانا واچوفسکی کارگردانی قسمت چهارم رو به تنهایی انجام داد ولی برای فیلم نامه ی اون از دو نفر دیگه که توی سریال Sense Eight هم باهم کار کرده بودند کمک گرفت. ولی از همه مهمتر این بود که Keanu Reeves و Carrie-Anne Moss برای بازآفرینی شخصیت های به یاد موندنیِ نئو و ترینیتی پای کار اومدند و خیلی ها به خاطر همین دو شخصیت، برای اکران قسمت چهارم انتظار می کشیدن.

درباره ی ماتریکس میشه ساعت ها حرف زد و پادکست ضبط کرد. اما از اونجایی که ما نمی خوایم این اپیزود خیلی طولانی تر از بقیه ی اپیزودهامون بشه، از خیلی از مسائل عبور می کنیم. مثلا بازیگرهای فیلم، چه اونایی که توی سه گانه خوش درخشیدن و شخصیت های فراموش نشدنیِ مورفیِس و مامور اِسمیت رو ساختن و چه شخصیت های قسمت جدید که این روزها نقد های زیادی بهشون شده. ما دلمون میخواد بیشتر از خودِ ماتریکس حرف بزنیم. از اینکه چه جوری تونست نقطه ی عطف سینمای سایبرپانک بشه.

سینمای سایبرپانک

سایبرپانک یکی از زیرشاخه های ژانر علمی-تخیلیه که توی دهه ی هفتاد میلادی واردِ ادبیات شد. البته واژه ی سایبرپانک از سال 1984 و با کتاب نورومنسر نوشته ی ویلیام گیبسون روی این ژانر گذاشته شد. سایبرپانک یه جورایی یه دنیایی رو تخیل میکنه که توی اون فناوری خیلی پیشرفت کرده اما در عین حال، سطح زندگی مردم خیلی پایین و فلاکت باره. توی این جور داستان ها، معمولا جلوه ی شهر سیاه و مه آلوده. نویسنده های سایبرپانک میخوان به ما اون روی دیگه ی فناوری رو نشون بدن و از چیزهایی حرف بزنن که تکنولوژی میتونه از ما بگیره. یکی از اولین فیلم های این ژانر، بلید رانر 2019 به حساب میاد که سال 1982 اکران شده. بعد از اون، این سه گانه ی ماتریکسه، که یه بار دیگه حرف جدیدی توی ژانر سایبرپانک برای گفتن داره. ماتریکس از همه ی ابزار های روزِ سینما برای نمایش دنیای خودش به بهترین شکل استفاده میکنه. و بیخود نیست که همون اولین قسمتش، 4 جایزه ی اسکار برای بهترین جلوه های ویژه، بهترین تدوین، بهترین صداگذاری و بهترین تدوین صدا میگیره.

بولت تایم

یه جلوه ی ویژه هست به اسم Bullet time. که یه جورایی با فیلم ماتریکس معرفی شد. بولت تایم همون جلوه ی ویژه ایه که توی حالت صحنه آهسته، دوربین دور سوژه میچرخه و بعد توی یه زاویه ی دیگه، صحنه ادامه پیدا میکنه. البته قبل از ماتریکس هم توی چندتا فیلم و چندتا موزیک ویدئو از این افکت استفاده کرده بودن. اما واژه ی بولت تایم، از فیلم ماتریکس روی این حرکت مونده.

در نهایت

می بینید که، جز جزءِ فیلم یه موضوع جالب برای تعریف کردن داره. و همین جزئیاتشه که ماتریکس رو جاودانه کرده. ماتریکس 4 یا “رستاخیز ماتریکس” میتونست مثل اسمش، شروعی دوباره برای دنیای ماتریکس به حساب بیاد اما خلاقیت نداشتن توی شخصیت پردازی و بازآفرینیِ شخصیت ها باعث شد تا به این فیلم صفت تکراری و خودارجاع رو نسبت بدن. یکی از منتقدها هم جالب گفته بود که “ماتریکس 4 مجموعه ای از بهترین ایده ها برای خراب کردن بهترین سه گانه ی سینماست.”

به نظر من، ماتریکس 4 هر چقدر هم که بد بوده باشه، حداقل برای من باعث شد تا یه بار دیگه برم و ماتریکس 1 رو تماشا کنم و لذتش رو ببرم. البته از انصاف هم نباید دور شد و باید اعتراف کرد که ماتریکس 4 هم حرف های جدیدی برای گفتن داشت.

<از اینجا به بعد، داستان فیلم اسپویل میشه>

مروری بر سناریوی فیلم

داستانِ به وجود اومدن ماتریکس از طغیان هوش مصنوعی علیهِ انسان ها شروع میشه. بعد از اینکه ربات ها که به دست خود بشر ساخته شده بودن، خودآگاه میشن، به این نتیجه میرسن که دیگه دنیا جای انسان ها نیست و با اونها وارد جنگ میشن. انسان ها برای مقابله با ربات ها که انرژیِ خودشون رو از نور خورشید میگرفتند، به یه روشی آسمون رو مات میکنن تا نور خورشید به زمین نرسه و ربات ها از بین برن. اما هوش مصنوعیِ طغیان گر یه راه حل دیگه به ذهنش میرسه. استفاده از خود انسان ها برای تامین انرژی. اون، آدم ها رو تو حالت بی هوش توی محفظه هایی اسیر میکنه و از انرژی بیوالکتریکی اون ها استفاده می کنه. و برای اینکه این انرژی تموم نشه، نوزادها رو توی همین محفظه ها کِشت میکنه و برای خودش مزرعه هایی از انسان درست میکنه. اما برای اینکه انسان ها وظیفه ی خودشون رو به عنوان یه باتری درست ایفا کنن، لازمه تا مغز اونها فعالیت داشته باشه. پس یه دنیای مجازی برای ذهن اونها درست میکنه که آدم ها توی اون دنیا، غافل از بلایی که داره سرشون میاد، زندگی کنن. و این دنیا چیزی نیست جز ماتریکس. و به قول مورفیِس، ماتریکس چیزی نیست جز یک کنترل کننده.

و اما روایت فیلم

البته برادران واچوفسکی این جور که ما گفتیم، داستان رو تعریف نمی کنن. حتی به سبک فیلمی مثل جنگ ستارگان، یه مونولوگِ ساده هم اول فیلم نمیزارن که مخاطب یه ذهنیتی از داستان داشته باشه. بلکه ما رو مستقیم میندازن وسط داستان. بدون اینکه هیچ ایده ای از دنیای ماتریکس داشته باشیم. همون اول می بینیم که یه زنِ سیاه پوش به شکلی غیر عادی می پره رو هوا وُ پلیس های فلک زده رو نابود میکنه. و این میشه اولین پرسش ما. بعد با یه شخصیت دیگه به اسم نئو آشنا میشیم که اون هم مثل ما، از همه جا بی خبره. نئو یه جورایی یه آواتار از ماست که مثل ما، گیج و سردرگم تو دل داستان جلو میره. تا اینکه میرسه به برهوت واقعیت. فیلم به جای دادن اطلاعات اصلی داستان تو اول فیلم، ذهن پرسشگر ما رو به کار می گیره و اون رو برای دریافت پاسخ آماده میکنه. چون حقیقتِ ماتریکس چیزی نیست که به سادگی بشه بیانش کرد. پس با نئو همراه میشیم تا یکی یکی از رازهای حقیقت با خبر بشیم.

دنیای ماتریکس

دنیای ماتریکس هر چقدر هم که تخیلی باشه اما یه جورایی نمادی از دنیای امروزِ ماست. دنیایی که توی سرگرمی های اون غرق شدیم و به واسطه ی همین سرگرمی ها، از حقیقت غافل شدیم. الان که تو سال 2022 زندگی می کنیم میشه یه مثال برای این نماد پیدا کرد. شبکه های اجتماعی. اما نکته ی جالب اینه که تو سال 99 که ماتریکس خلق شد، چیزی به اسم شبکه های اجتماعی وجود نداشته. حتی تکنولوژی هایی مثل هوش مصنوعی و واقعیت مجازی هم به شکل امروزی وجود نداشتند. و وقتی به این چیزها فکر میکنیم، میبینیم که این برادران سابق واچوفسکی عجب تخیل قوی ای داشتند.

و حالا لانا واچوفسکی یه بار دیگه برگشته تا بعد از حدود 20 سال و با دیدن اینکه چقدر دنیا به پیش بینی های خودش نزدیک شده، باز هم هشدار بده. هشداری برای وضعیت اَسفناکی که انسان ها بیشتر و بیشتر توش فرو میرن. هشداری درباره ی روزمرگی.

و اما ماتریکس ۴

داستان ماتریکس 4 از یه طرف دنباله ای برای ماتریکس 3 حساب میشه و از طرف دیگه، تکرار سناریوی ماتریکس یکه. بعد از اینکه نئو و ترینیتی جون خودشون رو برای آزادی مردمِ زایون از دست دادن، ماتریکس یه بار دیگه خودش رو بازسازی میکنه و یه تغییراتی توی سیستمش میده و چون به انرژی نئو و ترینیتی نیاز داشته، اونها رو احیا میکنه و دوباره به محفظه های خودشون برمیگردونه. نئو توی ماتریکس جدید، به جای یه هکر، اینبار یه طراح بازیه که داستان زندگیِ قبلی خودش رو تبدیل به بازیِ کامپیوتری کرده. بدون اینکه بدونه، اینها عین حقیقت هستند. ترینیتی هم اسمش عوض شده و یه زنِ زندگی با دوتا بچه است. نئو بعضی وقت ها دچار حمله های عصبی میشه و بعضی از لحظات زندگی قبلی خودش رو به یاد میاره. اما فکر میکنه که اینها ناشی از کار زیاد روی طراحی بازیِ ماتریکسه و برای درمان پیش یه روان شناس میره. تا اینکه گروهی از دنیای حقیقی، نئو رو پیدا میکنن و سعی میکنن تا دوباره اون رو بیدار کنن. اونها موفق میشن و یه بار دیگه داستان مبارزه ی نئو علیه ماتریکس شروع میشه.

سناریوی ماتریکس رو میشه از 4 منظر بهش نگاه کرد که ما میخوایم یکی یکی به این موارد اشاره کنیم:

۱- واقعیت مجازی

اولیش از نگاه یه فناوریِ آینده دار به اسم واقعیت مجازیه. البته ماتریکس تنها فیلمی نیست که این تکنولوژی رو معرفی کرده. فیلم هایی مثل Ready player one و Free Guy از واقعیت مجازی به عنوان موضوع اصلی فیلم استفاده کردند. البته این روزها دیگه اسمش واقعیت مجازی نیست و همه از واژه ی متاورس استفاده میکنن. متاورس یه دنیای دیجیتاله که هر کس به شکل یه آواتار واردش میشه و میتونه توی اون زندگی کنه. بدون اینکه دغدغه ی وصل شدن به اینترنت رو داشته باشه. اصلا از متاورس به عنوان نسل بعدی اینترنت یاد میکنن. توی متاورس، شما امکان تعامل و تبادل دارید. مثلا فرض کنید توی یه بازی یه تفنگ میخرید و بعد بتونید اون رو توی یه بازی دیگه استفاده کنید. پیش بینی ها از متاورس درباره ی چیزی به اسم مالکیت مجازی حرف میزنه. و میدونم دارید به چی فکر میکنید. درسته، ارز های دیجیتال. تنها ارزی که توی این دنیا مفهوم پیدا میکنه. به خاطر همین چیزهاست که این روزها درباره ی متاورس زیاد میشنویم. و همونطور که در جریانش هستید، مارک زاکربرگ هم اسم شرکتش رو از فیسبوک به متا تغییر داد و اعلام کرد ما دیگه فقط یه شرکت شبکه های اجتماعی نیستیم. چندتا بازی ویدئویی هم خودشون رو متاورسی میدونن و ادعا میکنن به متاورس خیلی نزدیک شدند. البته دور از ذهن هم نیست که بازی های ویدئویی پیشگامان این صنعت باشن. شاید به خاطر همین هم، توی داستان ماتریکس 4، ماتریکس تبدیل به یه بازی ویدئویی میشه.

۲- هوش مصنوعی

بریم سراغ نگاه دوم. اینبار بزارید از منظر هوش مصنوعی به ماتریکس نگاه کنیم. البته هوش مصنوعیِ طغیان گر. آیا واقعا روزی میرسه که هوش مصنوعی خودآگاه بشه و انسان ها رو به سلطه ی خودش در بیاره؟ کم نیستند داستان ها و فیلم هایی که درباره ی این تهدید صحبت میکنن. احتمالا یکی از اپیزودهای آینده ی سناریو کست رو هم به یکی از این فیلم ها اختصاص بدیم و مفصل راجع بهش صحبت کنیم. توی سه گانه ی ماتریکس، یه جورایی مامور اسمیت زبان هوش مصنوعیِ پشتِ ماتریکسه که توی بعضی از سکانس ها نکات تامل برانگیزی رو میگه. مثلا توی اون سکانس ماتریکس 1 که مامور اسمیت، مورفیِس رو اسیر کرده، بهش میگه که، شما آدم ها به یک منطقه میرید و خودتون رو تکثیر میکنید تا اینکه همه ی منابع اون منطقه تموم میشه و بعد برای ادامه ی بقا به جای دیگه ای میرید. اتفاقا یک ارگانیسم دیگه روی زمینه که از همین قانون تبعیت میکنه. ویروس.

این هوش مصنوعیِ تکامل یافته، انسان ها رو به شکل یه ویروس میبینه. ما رو یه مریضی و خودش رو یه درمان می دونه. پس به این نتیجه ی منطقی میرسه که باید انسان ها رو کنترل کنه و چیزی به اسم آزادی رو برای همیشه از بین ببره. این سناریوی ترسناک دقیقا کاریه که یه داستان سایبرپانک با آدم میکنه.

۳- واقعیت یا حقیقت؟

بیاین از این نگاه هم عبور کنیم و وارد دیدگاه بعدی بشیم. حالا می خوایم یه نگاه فلسفی طور به داستان ماتریکس داشته باشیم. به اینکه اصلا واقعیت چیه؟ و فرقش با چیز دیگه ای به اسم حقیقت چی میتونه باشه؟ مطابق تعریف رایج، واقعیت به چیزی گفته میشه که به کمک حواس ما درک میشه و توسط مغز ما پردازش میشه. پس با این تعریف، واقعیت میتونه برای هر کسی متفاوت باشه. اما حقیقت یه گزاره ی اثبات شده از واقعیته که البته توسط انسان ها و با کمک همون حواس و عقل و منطقشون بدست اومده. مثلا اینکه خورشید هر روز صبح از مشرق طلوع میکنه و از مغرب غروب میکنه یه واقعیته. اما اینکه زمین گرده و دور خودش میچرخه، حقیقتیِ که از این واقعیت بدست اومده. یا مثلا اینکه یه سیب از روی درخت به زمین میوفته، یه واقعیته، اما اینکه چیزی به اسم جاذبه وجود داره یه حقیقت بشمار میاد. پس یه جورایی میشه گفت که واقعیت ها تغییر نمیکنن، اما حقایق ممکنه در طول زمان دچار تغییر بشن. به قول دکارت، حقیقت رو فقط میشه از طریق خرد دریافت کرد و خرد چیزی نیست که ثابت بمونه.

نمادی ترین سکانس فیلم ماتریکس هم همونجایی که مورفیس دو قرص آبی و قرمز رو جلوی نئو میگیره تا بین زندگی روزمره و حقیقت محض یکی رو انتخاب کنه. حقیقتی که به مراتب تلخ تر از واقعیت ساختگیه. آیا ممکنه همه چیز توی دنیای ما فقط یه توهم باشه؟ حتی زمان، حتی مکان، و حتی اختیار. در سکانسی از ماتریکس 4، شخصیت جدید باگز به نئو میگه: انتخاب یه توهمه. تو خودت میدونی که باید چیکار کنی.

حقیقت یا واقعیت؟ به نظر من فیلم یه جواب برای این سوال پیدا کرده که اسمش رو میذاره “باور”. چیزی که واقعیه، باوره و حقیقت چیزیه که باورِ انسان بودن رو از ما نگیره. باور به خودمون و باور به کسایی که دوسشون داریم. به عبارت ساده تر، انسان بودن یعنی اینکه خودمون تصمیم بگیریم که به چه چیزی و چه کسی باور داشته باشیم. تو آخرین سکانس از ماتریکس 1، این باورِ ترینیتی به نئو هست که باعث میشه نئو دوباره به ماتریکس برگرده و گلوله ها رو توی هوا نگه داره. و حالا توی ماتریکس 4، اینبار باور نئو به ترینیتی هر دوی اونها رو از اسارت ماتریکس رها میکنه. و چه پاسخی بهتر از این رو میشه برای رگباری از سوال های فلسفی فیلم پیدا کرد.

۴- سیستم کنترلی ماتریکس

اگه هنوز مختون از این همه بحث فلسفی سوت نکشیده، بریم سراغ آخرین دیدگاه. به عنوان آخرین و مهمترین دیدگاه، میخوایم یه جور نگاه سیستمی به ماتریکس داشته باشیم و یه جورایی سه دیدگاه قبل رو جمع بندی کنیم. بیاین یه بار دیگه ماتریکس رو مرور کنیم. یه سیستم هوشمند و توانمند که سعی میکنه با درست کردن یه واقعیت مصنوعی، انسان ها رو از حقیقت دور نگه داره و اونها رو اونجوری که خودش میخواد کنترل کنه. این سیستم سعی میکنه با احساسات مردم بازی کنه، چونکه این احساساته که باعث میشه تا چیزی که برات سرهم میکنن رو به عنوان واقعیت قبول کنی. پس وقتی به مردم چیزی رو میدی که دوسش دارن، توی زندان ماتریکس خوشحال می مونن، درست مثل خوک هایی که توی چاله های گِل غلط میزنن.

توی سه تا فیلم اول، ماتریکس از چند مامور یا همون Agent برای کنترل انسان ها و مقابله با دار و دسته ی نئو استفاده میکرد. اما حالا و توی دنباله ی چهارم، دیگه نیازی به اون مامورها نیست. بلکه از خود مردم عادی برای مهار کردن چند انسان سرکش استفاده می کنه. که توی فیلم بهشون میگن Swarm که فارسیش میشه گلّه. دیگه ماتریکس یاد گرفته که چه جوری با استفاده از توده ی مردم، کار خودش رو جلو ببره. و تنها چیزی که بهش احتیاج داره، چندتا سرگرمی برای اونهاست. توی فیلم میبینیم که حقیقتِ ماتریکس تبدیل به یه بازی شده و این دقیقا کاریه که حکومت ها برای کنترل جامعه ی خودشون ازش استفاده میکنن. برای من عجیب ترین و تاثیرگذارترین سکانس فیلمِ “رستاخیز ماتریکس” اون صحنه ایه که یه مرد تو آغوش همسرش خوابیده و بعد یهو بلند میشه و بی اختیار خودش رو از پنجره، توی خیابون پرت میکنه، و بعد آدم های دیگه ای رو میبینیم که مثل اون سقوط می کنن. به نظرم این سکانس خیلی حرف برای گفتن داره. اینکه سرگرمِ واقعیتی که برامون ساخته شده نشیم. چون همین سرگرمی میتونه روزی باعث سقوط ما بشه، بدون اینکه حتی بفهمیم و کنترلی روش داشته باشیم.

اما امیدوار بمونیم

شاید بشه که دنیایی رو بدون سیستمی سلطه جو ساخت. دنیایی بدون ماتریکس ها، دنیایی بدون جنگ ها و دنیایی بدون غارت ها. شاید به قول ترینیتی، هنوز شانس دیگه ای برامون مونده باشه.