با ما همراه باشید

اپیزود هشتم: حکومت وحشت

ScenarioCast
ScenarioCast
اپیزود هشتم: حکومت وحشت
Loading
/
V for Vendetta

فیلم زیبای V for Vendetta محصول سال 2005 یه سای-فای-تریلر با موضوع سیاسی به حساب میاد. تو این فیلم هیجان انگیز، یه پادآرمان شهر تخیل میشه که توی اون یه حکومت دیکتاتور به مردم مسلط شده و تقریبا چیزی به اسم آزادی وجود نداره. تو این فیلم، ما با همراه شدن با شخصیت های اصلی فیلم، از رازهای پشتِ پرده ی این دنیای تاریک با خبر میشیم. و یکی از این شخصیت ها که باهاش همراه میشیم کسی نیست جز V.

سناریوکستی ها میدونن که ما خیلی عادت نداریم تا عنوان فیلم ها رو ترجمه کنیم. چون به نظر من، یکی از مهمترین نکات یه فیلم، اسمشه. و عنوانی که برای فیلم های خوب انتخاب میشه، معمولا کار شده هستن. توی این یه مورد که اصلا نمیشه ترجمه ای برای اسمش در نظر گرفت. چون از یه طرف V، اسمِ شخصیتِ اصلیِ فیلمه و از طرفی دیگه اولِ کلمه ی Vendetta. و همون V هم برگرفته از عدد پنجه. پس میبینین که بی انصافیه اگر بخوایم مثلا عنوان فیلم رو بگیم: الف برای انتقام.

توطئه ی باروت

بگذریم. بریم سراغ داستان شکل گیری فیلم. داستان، از یه رویداد تاریخیِ واقعی شروع میشه. از اتفاقی که بهش “توطئه ی باروت” میگن.  تو پنجم نوامبر سال 1605 میلادی، گروهی از کاتولیک های انگلستان قصد منفجر کردن ساختمون پارلمان و ترور شاه جیمز اول رو داشتند. اون ها بشکه هایی از باروت رو توی سردابه ی زیر ساختمون جاساز می کنن ولی قبل از اینکه موفق به منفجر کردنشون بشن، نقشه شون لو میره و یکی از افراد این گروه به اسم گای فاکس دستگیر میشه. اون زیر بار شکنجه، بقیه ی هم دستاش رو هم لو میده و همشون اعدام میشن.

سال 1982، آلن مور به همراه دیوید لوید، یه رمان گرافیکی با الهام از داستان توطئه ی باروت می نویسن که توسط DC Comics به چاپ میرسه. تو این داستان، اونها یه شخصیت آنارشیست به اسم V رو خلق میکنن که یه نقاب با تمثیلی از چهره ی گای فاکس به صورت داره و میخواد بر علیه یه حکومت فاشیست قیام کنه. و اسم داستان رو میزارن، V for Vendetta.

برای کسایی که شاید با این اصطلاح ها آشنا نباشن، بگم که فاشیسم یه نظریه ی افراطیه که هدفش تمرکز قدرت توی یه حکومته. از طرفی دیگه، آنارشیسم یه جنبش سیاسیه که مخالف انحصارطلبیِ قدرته. یه جورایی مخالف دولت های تک حزبیه و خواستار از بین رفتن قدرت رهبری تو یه جامعه ست.

تقابل آنارشیسم و فاشیسم

خلاصه، داستان V for Vendetta که به قلم آلن مور نوشته شد و تصویرگریِ اون رو دیوید لوید انجام داد، تقابل این دو تفکر یعنی فاشیسم و آنارشیسم بوده. حتی نماد V توی داستان که وسط یه دایره قرار داره، یه جورایی سر و ته شده ی نماد آنارشیست هاست که یه A بزرگ وسط یه دایره است.

زمانی که این داستان نوشته میشده، مارگارت تاچر تو منصب نخست وزیری بریتانیا بود. و شاید این سیاست های محافظه کارانه ی اون بوده که باعث شده تا آلن مور انگلستانِ سال 1990 رو برای آینده ی دیستوپیایی داستانش در نظر بگیره. آلن مور تو این داستان یه سوال ساده رو طرح میکنه. آزادی یا امنیت؟ ما به کدوم یکی احتیاج داریم؟ آیا بدست اوردن یکی، به معنی از دست دادن دیگریه؟ سوالی که ما قبلا اون رو تو کتاب نوزده هشتادوچهار جورج اورول هم تجربه کردیم. اگه تا حالا این کتاب رو نخوندین، شدیدا اون رو بهتون پیشنهاد میکنم و جالبه که بدونین، داستان V for Vendetta هم بی شباهت به این کتاب ارزشمند نیست و از نمادهای مشترکی توی هر دو داستان استفاده شده.

برادران واچوفسکی

از یه کتاب کمیک گفتیم و یه اشاره هم به نمادها کردیم. پس اینجاست که سر و کله ی برادران واچوفسکی یه بار دیگه پیدا میشه. کسایی که علاقه ی شدیدی به کتاب های کمیک داشتند و عشقِ نمادگرایی هستند. واچوفسکی ها بعد از خوندن این داستان هیجان انگیز، درفت اولیه ی فیلم نامه اش رو با کمی تغییر توی داستان، تو اواسط دهه ی نود میلادی نوشتند. تقریبا همزمان با فیلمنامه ی ماتریکس. اما بعد از اینکه درگیر سه گانه ی ماتریکس شدند، فرصتی برای ساخت این فیلم پیدا نکردند. به همین خاطر پیشنهادِ کارگردانیِ اون رو به دوست و دستیار خودشون یعنی جیمز مک تیگ دادند. جیمز مک تیگ تا اون زمان، تجربه ی کارگردانی نداشت و فقط تو فیلم هایی مثل همین ماتریکس و جنگ ستارگان به عنوان دستیار کارگردان فعالیت کرده بود. اما در هر صورتی که بود، مک تیگ کارگردانی این اثر اقتباسی رو پذیرفت و پروژه ی V for Vendetta به عنوان یه اثر سینمایی توسط استودیوی برادران وارنر کلید خورد.

چهره ی زیر ماسک

به غیر از واچوفسکی ها و جیمز مک تیگ، تقریبا بقیه ی عوامل اصلی فیلم هم از تیم ماتریکس بودند. از جمله نقش اصلی فیلم، یعنی هوگو ویوینگ در نقش V. کسی که کاراکتر به یاد موندیِ مامور اسمیت رو تو ماتریکس ایفا می کرد، حالا یه بار دیگه توی V for Vendetta هنر بازیگریِ خودش رو به نمایش میزاره. اون تو تمام مدت فیلم یه ماسک خشک به صورتش داره که باعث میشه تا نتونه هیچ اکتی با صورتش داشته باشه. اما هوگو ویوینگ با هنرنماییِ استثنایی خودش، فقط با استفاده از حرکت های سر و دست و بدن، و همینطور با بازی با لحن و تن صداش، کاراکتر V رو به بهترین شکل به نمایش میزاره. تو بعضی سکانس ها هم کارگردان با استفاده از نورپردازیِ خاصی که روی ماسک V به کار میبره، به زنده تر شدن چهره ی اون کمک میکنه.

یه نکته ی جالب اینکه، تو شروع فیلمبرداری، James Purefoy کسی بوده که برای ایفای نقش V انتخاب شده بود. اما بعد از 6 هفته کار تو این نقش، یه جورایی از نقشش جا زد و اعتراف کرد که از پس نمایشِ این کاراکتر برنمیاد. ولی همونطور که توی فیلم می بینیم، هوگو ویوینگ به خوبی از پسش براومده و یه شاهکار رو از خودش به جا گذاشته.

ناتالی استثنایی

بریم سراغ ناتالی پورتمن و بازیِ احساسیِ فوق العاده اش تو این فیلم. کسی که درباره ی استعداد و پشتکارش تو بازیگری، توی اپیزود دوم و برای بازی تو قوی سیاه صحبت کرده بودیم. جیمز مک تیگ که تو پروژه ی Star Wars با پورتمن کار کرده بود، برای این فیلم هم، ازش برای بازی تو نقش پیچیده ی ایوی دعوت کرد. ناتالی پورتمن برای بازی توی این فیلم، ماه ها زیر نظر مربی خصوصی به تمرین لهجه ی بریتیش مشغول شد تا بتونه نقش یه دختر انگلیسی رو به خوبی ایفا کنه. اون با تغییر حالت های احساسیِ چهره اش متناسب با هر لحظه از سناریوی فیلم، خلاءِ بی احساس بودنِ چهره ی V رو برامون پر میکنه و یه جورایی بار احساسی بازیِ ویوینگ رو هم پورتمن به دوش میکشه.

در نهایت

خلاصه اینکه، فیلم با همکاری عوامل حرفه ایش تو سال 2005 ساخته میشه و قرار بود تا شب پنجم نوامبر، یعنی دقیقا 400 سال بعد از واقعه ی توطئه ی باروت، اکران بشه. اما به دلایل تقریبا نامعلومی این اتفاق جالب نمی افته و اکران عمومی فیلم به 16 مارس 2006 موکول میشه. ولی با این حال، تونست 132 میلیون دلار از گیشه ها جمع کنه و با استقبال عمومی خوبی روبه رو شد. از طرفی دیگه، فیلم بعد از اکران، با انتقادهای زیادی هم همراه میشه که به خاطر سیاسی بودن فیلم، نمیشه خیلی به این نقدها استناد کرد. یکی از منتقدهای اصلی فیلم، خودِ آلن مور بود. اون اعتقاد داشت که واچوفسکی ها تغییرات زیادی توی داستان دادند که باعث تغییر توی خط اصلی داستان شده. به همین خاطر بعد از خوندن فیلمنامه، قبول نکرد تا اسمش به عنوان صاحب اثر اصلی، توی تیتراژ فیلم بیاد و حتی حاضر به تماشای فیلم هم نشد.

اما دیوید لوید از فیلم استقبال کرد و از فراگیر شدن ماسک گای فاکس ابزار خشنودی می کرد. اون گفته بود که: خوشحالم که ماسک گای فاکس به عنوان نمادی برای اعتراض بر علیه استبداد توسط مردم عادی استفاده میشه و به نظر میرسه که به نمادی منحصر به فرد تو فرهنگ عامه تبدیل شده. درست هم میگفت. این ماسک بعد از اکران فیلم، بارها تو تظاهرات مردمی استفاده شد. حتی توی سریال Mr.Robot که سال 2015 منتشر شد و داستان یه گروه هکر هست هم از این ماسک استفاده شده.

اگرچه V for Vendetta تقریبا تو هیچ جشنواره ی سینمایی حضور نداشته، در حال حاضر با IMDb 8.2 و روتن تومیتوز 73 درصد یکی از فیلم های خوش ساخت به حساب میاد که ضمن اثرپذیریِ زیادی که از داستان ها و وقایع تاریخی داشته، اثرگذاریِ قابل توجهی هم از خودش به جا گذاشته.

 <از اینجا به بعد، داستان فیلم اسپویل میشه>

مروری بر سناریوی فیلم

فیلم با یه روایت خلاصه از داستان توطئه ی باروت شروع میشه. و بعد، تو اولین سکانس، ما مردی رو میبینیم که جلوی یه آینه میشینه، ماسکی رو از روی میز برمیداره و به سمت صورتش می بره. تو نمایی فوق العاده زیبا، تو همین سکانس ابتدایی، ما اول داخلِ ماسک رو میبینیم که کاملا کرخت و خشکه. بعد که به صورت مرد میشینه، ما توی آینه، وجه بیرونی ماسک رو میبینیم که یه چهره ی خندون داره. و این میشه اولین استعاره ی فیلم.

این مرد که قراره ماسک گای فاکس رو تا آخر فیلم به صورت داشته باشه، کسی نیست جز V. کسی که یه نقشه ی حساب شده طراحی کرده و میخواد از کسایی که زندگیش رو نابود کردند، انتقام بگیره.

دنیای خیالی فیلم توی انگلستان 15 سال بعد، یعنی سال 2020 اتفاق میوفته. انگلستانی که توسط یه حکومت فاشیست اداره میشه. حکومتی که کنترل کامل روی مردماش داره. اونا همه ی خونه های شهر رو شنود می کنن، شبها حکومت نظامی اعلام میشه و رسانه ها کاملا تحت خدمت دولتن. این حکومت سلطه جو، همه ی آثار هنری و تاریخی رو از بین برده و هیچ کسی حق نداره حتی یه تابلوی نقاشی تو خونش داشته باشه. چه برسه به کتاب و موسیقی. توی این پادآرمان شهر هیچ اقلیتی حق زندگی نداره. از اقلیت های مذهبی گرفته تا اقلیت های جنسیتی.

قطعا متوجه میشین که تک تک این موارد یا یه نماد، یا یه اشاره به یه حقیقت تاریخیه. مثلا همین موردِ از بین بردن اقلیت ها، اشاره ای مستقیم داره به نظریه ی به نژادیِ نازی ها.

خلاصه، توی همچین دنیایی، ما کسی رو میبینیم به اسم V که میخواد یه جریان آنارشیسم رو راه بندازه. و این کار رو میخواد با منفجر کردن پارلمان انگلیس دقیقا تو روز پنجم نوامبر به یاد بودِ واقعه ی توطئه ی باروت بکنه.

شخصیت V

شخصیت V، یه جورایی یه ترکیبی از بتمن و جوکره. از یه طرف میخواد تا بر علیه ظلم قیام کنه و از طرف دیگه میخواد این کار رو با استفاده از درست کردن هرج و مرج توی جامعه انجام بده. اون توی خونه اش، یه مجموعه ی کامل از کتاب ها و آثار هنری داره. و ما توی فیلم متوجهِ لطافت خاصی توی شخصیتِ اون میشیم. لطافتی که به پذیرفتن حقانیت اون برای مخاطب کمک میکنه. V قبل از اینکه به عنوان یه موش آزمایشگاهی زندونی بشه، هیچ سرگذشتی نداره و همیشه پشت یه ماسک قائم میشه. چرا که داستان میخواد به ما نشون بده که V یک فرد نیست. اون یه ایده ست، یه آرمانه. آرمانی برای همه ی کسایی که میخوان از اسارت استبداد خارج بشن.

وقتی با سناریوی فیلم همراه میشیم، میفهمیم که V، اسیرِ سلولِ شماره ی پنج تو آزمایشگاهِ مخفیِ دولت بوده که به خاطر یه آتیش سوزی توی این مرکز تونسته از اونجا فرار کنه و حالا میخواد از تک تک آدم هایی که به نوعی توی اونجا نقش داشتند انتقام بگیره. که خود حکومت هم یکی از اون هاست.

توطئه ی حکومت

ما باز با همراه شدن با سناریوی فیلمه که می فهمیم، دولت برای اینکه قدرت رو به دست بگیره، یه ویروس ساختگی رو توی شهر پخش میکنه و بعد خودش، داروش رو در اختیار مردم میزاره. البته تو این ماجرا جون آدم های زیادی گرفته میشه که خب خیلی هم مهم نیست. مدیونین اگه ذهن تون سمت کرونا و یه سناریوی مشابه با این داستان بره. ما نمیخوایم اینجا توهم توطئه کنیم. ما فقط داریم داستان فیلم رو میگیم و بس.

خلاصه اینکه این حکومت ظالم، دست به هر کاری برای نگه داشتن قدرت میزنه و V جزءِ معدود افرادیه که از این توطئه باخبره. چرا که حکومت ابزاری قدرتمند برای کنترل افکار مردم داره. و اون چیزی نیست جز رسانه. چیزی که درباره اش توی فیلم Gone Girl هم صحبت کرده بودیم. این بار هم نقش رسانه خیلی بُلد و مستقیم به تصویر کشیده میشه. رسانه ای که کاملا در اختیار دولته و جالبه که تلویزیون های شهر فقط یه کانال داره تا مردم مجبور باشن فقط اون رو تماشا کنن. اتفاقا V هم از همین ابزار برای ارتباط با مردم استفاده می کنه تا خبر انفجار ساختمون پارلمان رو به مردم بده. ساختمونی که یه جورایی نمادِ فسادِ حکومته.

شخصیت اصلی فیلم

همه ی اینها رو گفتیم. اما به نظر من، شخصیت اصلی فیلم، V نیست. بلکه کسیه که ما با شکل گیریِ شخصیتِ اون تو سناریوی فیلم همراه هستیم. یه دخترِ تنها به اسم ایوی. ایوی که به طور اتفاقی سرِ راه V قرار میگیره، ناخواسته درگیر برنامه ی اون میشه. V بهش اعتماد میکنه و اون رو تو خونه اش راه میده و اینبار این V هست که یه جورایی درگیرِ ایوی میشه. اون یه سناریو برای ایوی طراحی میکنه تا چیزی که خودش تجربه کرده رو هم به ایوی بفهمونه. اون مجبور میشه برای اینکار، ایوی رو توی یه زندونِ ساختگی حبس کنه، موهاش رو بتراشه، اون رو شکنجه بده، تا اینکه دیگه چیزی به اسم ترس برای ایوی باقی نمونه. و وقتی به هدفش میرسه، ایوی رو با حقیقت روبه رو میکنه.

برادرِ ایوی بر اثر ویروس ساختگی دولت کشته شده، پدر و مادرش به خاطر تظاهرات دستگیر و کشته شدند، و ایوی تمام عمر خودش رو با ترس گذرونده. ولی حالا V بهش کمک میکنه تا از ترسش آزاد بشه و نفرتی که V با خودش داره رو با تمام وجودش حس کنه. اون یه جورایی جایگزین خودِ V میشه و V قبل از مرگ همه ی میراثش رو به ایوی می سپاره. حتی قطارِ حاملِ مواد منفجره که قراره ساختمون پارلمان رو منفجر کنه.

رشد شخصیت ایوی

سناریوی شکل گیری شخصیت ایوی یه جورایی شبیه به شخصیت ماتیلدا توی فیلم لئون حرفه ایه. با بازی خودِ ناتالی پورتمن. اتفاقا خودش هم توی یه مصاحبه از شباهت این دو کاراکتر حرف زده بود و گفته بود که: هر دوی این شخصیت ها یه رابطه ی عجیب رو با شخصیت مرد فیلم تجربه می کنن. رابطه ای که بعضی وقت ها مثل یه پدر و دختره، گاهی مربی و شاگرد، و گاهی هم عاشق و معشوق. و حتی شاید همه ی اینها همزمان.

توی این فیلم، ایوی رشد میکنه تا بعد از V بتونه آرمان اون رو ادامه بده. چرا که آدم ها می میرند، اما آرمان ها میتونن برای همیشه زنده بمونن. توی سکانس پایانی فیلم که V با مامورهای حکومتی درگیر میشه، شخصیت کریدی بهش کلی شلیک میکنه و میگه چرا نمی میری؟ و V باز هم یکی دیگه از دیالوگ های تامل برانگیز خودش رو میگه. اینکه: پشت این ماسک چیزی بیشتر از گوشت و استخونه. پشت این ماسک یک ایده ست و ایده ها ضد گلوله هستند.

متفکر و آرمان خواه

شخصیت V، در عین حال که یه مبارز و انتقام جو نشون داده میشه، یه متفکر هم هست. تو دنیایی که مردم جز تلویزیون دیدن کار دیگه ای نمی کنن، اون خودش رو با فیلم ها و موسیقی های کلاسیک سرگرم می کنه. همین شخصیت پردازیِ اون هست که باعث میشه بتونه جای جای سناریوی فیلم جمله هایی عمیق و تاثیرگذار بگه. مثلا این جمله اش به ایوی که میگفت: مردم نباید از حکومت بترسند. این حکومته که باید از مردم بترسه. یا اون جایی که میگه: اگر تعداد مردم کافی باشه، انفجار یه ساختمون هم میتونه دنیا رو عوض کنه.

البته من دقیقا نمیدونم این جمله ها از قلم آلن مور اومده یا واچوفسکی ها به فیلم اضافه کردند. ولی هر کی که نوشته و با هر نیتی که نوشته، به نظر من خیلی روی فیلم نشسته و مخاطب رو درگیر و مجذوب فیلم نگه میداره. اگر بخوایم حتی همه ی پیام های سیاسی فیلم رو هم کنار بزاریم، باز یه نکته ی جذاب میشه از فیلم دراورد. و اون هم اینه که فیلم به ما نشون میده که یه آدم میتونه فراتر از یه جسم واحد باشه، فراتر از یه عضو عادیِ جامعه. یه نفر میتونه جریان ساز باشه. حالا تو هر زمینه ای. نه فقط سیاست. بلکه هنر، علم، فرهنگ. یه نفر میتونه تبدیل به یه جریان بشه. تبدیل به یه آرمان. درست مثل V که تبدیل به یه ایده شد. ایده ای برای پایان دادن به حکومت وحشت.